دل من ساکن دستان تو بود

دلِ من ساکنِ دستان تو بود...

دل من هرزه نبود ؛

دل من عادت داشت که بماند یک جا ...

به کجا ؟

معلوم است ، به در خانه تو !

دل من عادت داشت که بماند آن جا

پشت یک پرده توری ،

که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...

دل من ساکن دیوار و دری 

که تو هر روز از آن می گذری

دل من ساکن دستان تو بود ...

دل من گوشه یک باغچه بود 

که تو هر روز به آن می نگری

راستی دل من را دیدی ؟

آن را گم کردم .. ؟!


#فریبا -شش -بلوکی🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۲)

خودم راخوب سنجیدمبدون تو نمی ارزید...#علیرضا_آذر🌷

مامی پرسیدیم:در زمینچه قدر ریشه داریمکه باید هنوز درمقابلِبا...

گنجشک، گنجشک است ــ به قول تو ــ و قطار، قطار.ولی اگر گنجشک...

بگذار دستت را، در دستم گذارمبی‌هیچ پروایی که دست عشق با ماست...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

📗 عموی بابا عموی بابا که مُرد وسط یک مهمانی خانوادگی داشتیم ...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط