رفتی از چشمم و دل؛ محوِ تماشاست هنوز
رفتی از چشمم و دل؛ محوِ تماشاست هنوز
عکس روی تو در این آیینه پیداست هنوز
هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شدهی ماست که تنهاست هنوز
در دلم عشقِ تو چون شمع به خلوتگه راز
در سرم شورِ تو چون باده به میناست هنوز
گر چه امروزِ من آیینهی فردای منست
دلِ دیوانه در اندیشهی فرداست هنوز
عشق آمد به دل و شور قیامت برخاست
زندگی طی شد و این معرکه برپاست هنوز
لب فرو بستهام از شرم و زبانِ نگهم
پیشِ چشمانِ سخنگوی تو گویاست هنوز
عکس روی تو در این آیینه پیداست هنوز
هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شدهی ماست که تنهاست هنوز
در دلم عشقِ تو چون شمع به خلوتگه راز
در سرم شورِ تو چون باده به میناست هنوز
گر چه امروزِ من آیینهی فردای منست
دلِ دیوانه در اندیشهی فرداست هنوز
عشق آمد به دل و شور قیامت برخاست
زندگی طی شد و این معرکه برپاست هنوز
لب فرو بستهام از شرم و زبانِ نگهم
پیشِ چشمانِ سخنگوی تو گویاست هنوز
۹.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲