جینک : پیداش کردیم
جینک : پیداش کردیم
تعجب کرده بودم
تهیونگ : چ چی؟
جینک : ا/تو پیدا کردیم تهیونگ
ا/ت ویو
با صداهایی از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم 3 شب بود به کنارم نگاه کردم آرمین نبود چشمم خورد به جلو وایساده بود
ا/ت : چیزی شده؟
چیزی نگفت بلند شدم و رفتم پشتش وایسادم
ا/ت : آرمین چیزی شده؟ این وقت شب بیدار شدی؟
آروم برگشت سمتم دستاشو مشت کرده بود
ا/ت : آرمین چیشده؟ تو دستت چیه؟
با خشم بهم زل زده بود سعی کردم دستشو باز کنم که موفق شدم... نه نباید اینجوری میشد چجوری پیداشون کرد بهش نگاه کردم
ا/ت : آ آروم باش
آرمین : اینا چین؟ یعنی اگه من نمیخواستم لباس عوض کنم و لباس من نمیوفتاد و گیر نمیکرد به این قرصا منو تا االان گول میزدی؟ (با داد )
ا/ت : آروم باش
آرمین : من آروم باشم؟ چجوری؟ ( با داد )
گلومو گرفت و چسبوند به دیوار داشتم خفه میشدم
آرمین : تو خیلی پرو شدی اما من بهت نشون میدم ...جوری نشونت بدم که دیگه فکر این کارا به ذهنت نرسه
دیگه داشتم خفه میشدم که دستشو برداشت افتادم زمین سرفه میکردم صدای دادشو میشنیدم
آرمین : من بهت نشون میدم( با داد )
صدای در اومد
آریان : پسرم چیشده چرا داد میزنی
درو باز کرد و اومد داخل بهش نگاه کردم خواستم برم طرفش که از پشت گرفتم و کشید گوشه اتاق
آرمین : برو بیرون بابا
آریان : چیشده پسرم
آرمین : گفتم برو بیرون ( با داد )
باباشو پرت کرد بیرون و درو قفل کرد آریان به در میکوبید
آریان : پسرم کاری بهش نداشته باش ولش کن ... این درو باز کن( با داد )
آرمین : پس که از این قرصا میخوری آره؟ باشه صبر کن
دستش رفت سمت کمربند شلوارش و درش اورد
...........
همینطوری بدون اینکه براش مهم باشه میزد اصلا به اشکام اهمیت نمیداد به دادایی که میزدم اهمیت نمیداد خون جلو چشماشو گرفته بود
ا/ت : ل لطفا آرمی.. ن
آرمین : خفه شو( با داد )
دیگه هیچ جونی تو بدنم نمونده بود زنجیرو پرت کرد گوشه اتاق از کمربند که خسته شد رفت سراغ شلاق و الانم زنجیر اینارو پشت کمد قایم کرده بود برای این جور موقع ها
آرمین : دیگه خسته شدم( با داد ) دیگه بسه( با داد )
چشمام نیمه باز بود دیدم تار شده بود اما نباید چشمامو ببندم باید بیدار بمونم
اومد و از موهام گرفت و کشید
آرمین : تو خسته نشدی از بس بهم دروغ گفتی( با داد )
ا/ت : .....
آرمین : حالا دیگه جواب منو نمیدی؟( با داد )
موهامو ول کرد و بلند شد با چشمای نیمه باز و دید تاری که داشتم بهش نگاه میکردم صندلی رو برداشت و خواست بکوبه تو سرم که با صداش هردومون تعجب کردیم
تهیونگ : آرمین پیدات کردم عوضی درو باز کن( با داد )
لبخند بیجونی زدم
جینک : درو باز کن اگرنه میشکونمش
چشمامو نمیتونستم باز نگه دارم
آرمین : برید گمشید
تهیونگ : ا/ت میدونم اونجایی بلاخره پیدات کردیم دیگه لازم نیست بترسی و اینجا بمونی .... یه چیزی بگو ا/ت
تعجب کرده بودم
تهیونگ : چ چی؟
جینک : ا/تو پیدا کردیم تهیونگ
ا/ت ویو
با صداهایی از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم 3 شب بود به کنارم نگاه کردم آرمین نبود چشمم خورد به جلو وایساده بود
ا/ت : چیزی شده؟
چیزی نگفت بلند شدم و رفتم پشتش وایسادم
ا/ت : آرمین چیزی شده؟ این وقت شب بیدار شدی؟
آروم برگشت سمتم دستاشو مشت کرده بود
ا/ت : آرمین چیشده؟ تو دستت چیه؟
با خشم بهم زل زده بود سعی کردم دستشو باز کنم که موفق شدم... نه نباید اینجوری میشد چجوری پیداشون کرد بهش نگاه کردم
ا/ت : آ آروم باش
آرمین : اینا چین؟ یعنی اگه من نمیخواستم لباس عوض کنم و لباس من نمیوفتاد و گیر نمیکرد به این قرصا منو تا االان گول میزدی؟ (با داد )
ا/ت : آروم باش
آرمین : من آروم باشم؟ چجوری؟ ( با داد )
گلومو گرفت و چسبوند به دیوار داشتم خفه میشدم
آرمین : تو خیلی پرو شدی اما من بهت نشون میدم ...جوری نشونت بدم که دیگه فکر این کارا به ذهنت نرسه
دیگه داشتم خفه میشدم که دستشو برداشت افتادم زمین سرفه میکردم صدای دادشو میشنیدم
آرمین : من بهت نشون میدم( با داد )
صدای در اومد
آریان : پسرم چیشده چرا داد میزنی
درو باز کرد و اومد داخل بهش نگاه کردم خواستم برم طرفش که از پشت گرفتم و کشید گوشه اتاق
آرمین : برو بیرون بابا
آریان : چیشده پسرم
آرمین : گفتم برو بیرون ( با داد )
باباشو پرت کرد بیرون و درو قفل کرد آریان به در میکوبید
آریان : پسرم کاری بهش نداشته باش ولش کن ... این درو باز کن( با داد )
آرمین : پس که از این قرصا میخوری آره؟ باشه صبر کن
دستش رفت سمت کمربند شلوارش و درش اورد
...........
همینطوری بدون اینکه براش مهم باشه میزد اصلا به اشکام اهمیت نمیداد به دادایی که میزدم اهمیت نمیداد خون جلو چشماشو گرفته بود
ا/ت : ل لطفا آرمی.. ن
آرمین : خفه شو( با داد )
دیگه هیچ جونی تو بدنم نمونده بود زنجیرو پرت کرد گوشه اتاق از کمربند که خسته شد رفت سراغ شلاق و الانم زنجیر اینارو پشت کمد قایم کرده بود برای این جور موقع ها
آرمین : دیگه خسته شدم( با داد ) دیگه بسه( با داد )
چشمام نیمه باز بود دیدم تار شده بود اما نباید چشمامو ببندم باید بیدار بمونم
اومد و از موهام گرفت و کشید
آرمین : تو خسته نشدی از بس بهم دروغ گفتی( با داد )
ا/ت : .....
آرمین : حالا دیگه جواب منو نمیدی؟( با داد )
موهامو ول کرد و بلند شد با چشمای نیمه باز و دید تاری که داشتم بهش نگاه میکردم صندلی رو برداشت و خواست بکوبه تو سرم که با صداش هردومون تعجب کردیم
تهیونگ : آرمین پیدات کردم عوضی درو باز کن( با داد )
لبخند بیجونی زدم
جینک : درو باز کن اگرنه میشکونمش
چشمامو نمیتونستم باز نگه دارم
آرمین : برید گمشید
تهیونگ : ا/ت میدونم اونجایی بلاخره پیدات کردیم دیگه لازم نیست بترسی و اینجا بمونی .... یه چیزی بگو ا/ت
۵۰.۴k
۲۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.