چشمایت را میپرستم

چشمایت را میپرستم؟

انها بمن میگویند ...
که با انها بزرگ شدم
یاد گرفتم
عاشقی کردم
دیوانگی کردم
وپرواز کردم
در آسمانی که هیچ وقت سرزمین من نبود
زادگاه من نبود
اما بزرگ بود
به بزرگی عشقمان
به بزرگی بادهای ساحلی سرزمین تو
به شکوه شکوفه های گیلاس
به شکوه رنگ چشمانت...
میخواهمت...!
نمیدانی که چقد میخواهمت...تو و چشمانت برای من هستید...؟
دیوانگی با تو و برای تو را دوست دارم
جنس پاک سرزمین وجودت مرا تا اسمانهایی برد که هرگز جایگاه من نبود...
دیدگاه ها (۵)

دیوانه شدم تا که نظر سوی تو کردممن هستی خود نذر دو ابروی تو ...

دوستت دارم..چرایش پای تو،ممکنش کردم،محالش پای تومیگریزی از م...

گر بمانی با دلم با تو نفس خواهم کشیدآتش عشق تو را بر بوم دل ...

‌ عشق یعنی، سینه‌ام در هر نفس، درگیر توستبر پلاکم ، نام تو ،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط