پاره ای لحظهها چه کشندهاند کاش میکشتند نه نمیکشند

پاره ای لحظه‌ها چه کشنده‌اند. کاش می‌کشتند، نه، نمی‌کشند. کشنده‌اند. به دشنه ای آسوده‌ات نمی‌کنند. به دود عذاب، خفه‌ات نمی‌کنند. تا خفگی، تا مرز خفگی می‌کشانندت و همان جا نگاهت می‌دارند. چنان که انگار میان آتش و دود، حلق آویز مانده ای.سینه‌ات از دود داغ پر شده است و چشم‌هایت دو لختهٔ خون، در عذاب آتش می‌سوزد.

* کلیدر *

محمود دولت آبادی

#بریده_کتاب
دیدگاه ها (۱۶)

ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡﺑﺨﻮﺍﻥ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺕ ﻫ...

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شودو انسان با نخستین درددر من ز...

آنقدر مست نگاه تو شدم که شب از نیمه گذشت روز گذشت ماه گذشتسا...

قفس در چشم مرغ خانگی خانه ست، زندان نیستقناری تا نمی داند به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط