فردا دیر است...
فردا دیر است...
لحظه ها میگذرند
بی آنکه بدانند انتظار چیست!
فراموش کن ساعت را
قرارمان را به لحظه خواندن شعر بگذار...
فردا دیر است
همین لحظه که افتاد چشمت به واژه ها
بخوان دوباره نامم را..
بگذار
با پژواک صدای تو
آغازی دوباره کنم از پایان ِ یک بغض ِ تلخ...
فردا دیر است
حال که خواندی این فصل ِ پر از بهانه را
بی بهانه
از دور حتی بگیر
دستم را
که ساعت ها منتظر نمی مانند... .
لحظه ها میگذرند
بی آنکه بدانند انتظار چیست!
فراموش کن ساعت را
قرارمان را به لحظه خواندن شعر بگذار...
فردا دیر است
همین لحظه که افتاد چشمت به واژه ها
بخوان دوباره نامم را..
بگذار
با پژواک صدای تو
آغازی دوباره کنم از پایان ِ یک بغض ِ تلخ...
فردا دیر است
حال که خواندی این فصل ِ پر از بهانه را
بی بهانه
از دور حتی بگیر
دستم را
که ساعت ها منتظر نمی مانند... .
۵۵۷
۲۵ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.