سرخوشم از صفایچشمانت

سرخوشم از صفای چشمانت
جان دهم ، جان ،برای چشمانت
آن تب آلوده ام که می آید
سوی دارالشفای چشمانت
می توان با نگاه صافی دید
عشق را در ورای چشمانت
باز کن دیده را به رویم، باز
این منم ،من ،گدای چشمانت
بیخود از خود تمام قلبم را
می دهم رونمای چشمانت
عقل را بنده ی جنون کردم
گشت عشقم فدای چشمانت
بی قرارم که چون نگاهی گرم
پر کشم در فضای چشمانت
وه چه جانانه دیده ای" صابر"
آفرین بر خدای چشمانت
...
دیدگاه ها (۱)

بی اختیار محو شده ام،در چشمانی که نگاهش هم به من نمی اُفتد.

دیدمت با گلی بر موهایتدر عبور نسیم.و...پرواز پروانه ها در دش...

هوا ترست به رنگ هوای چشمانتدوباره فال گرفتم برای چشمانتاگر چ...

آدم‌ها با دلایل خاص خودشان به زندگی ما وارد می شوند و با دلا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط