پارت۴۱
پارت۴۱
ویو اما
از خواب بلند شدم و دیدم یه جای خیلی سرسبز و عالیم که بابام و دیدم و به طرفش رفتم
اما:با..بابایی(شک و بغض)
بابااما:دخترم
وهم و بغل کردن
اما:دلم برای آغوش گرمت تنگ شده بود
بابای اما:منم دخترم ولی تو باید برگردی یک ماهه که همهرو تنها گذاشتی
اما:ولی بابا من خسته شدم دیگه نمیکشم
بابای اما:نه تو باید برگردی بچه هات چی میشن ها ایورا چی تو باید بری پیش عزیزانت اونا خیلی دلتنگتن
اما:ولی اخه
بابای اما:برگرد دختر قشنگم(لبخند)
اما:اهوم بابا حق باتوعه من برمیگردم خدانگهدار دلم برات تنگ میشه خیلی دوست دارم
بابای اما:منم همینطور دخترم
ویواما
برگشتم و کم کم چشام داشت باز میشد که دیدم شوگا کنار تختمه دستم و تکون و دادم شوگا متوجه اش شد و دکترا و خبر کرد
ویو شوگا
کنار تخت اما بودم و به جسم بی جونش نگاه کردم حس کردم داره چشاش و باز میکنه ولی فک کردم دارم توهم میزنم که دیدم دستش و تکون داد با خوشحالی دکترا و خبر کردم
دکتر:خب خداروشکر همه چیزش عالیه و خطر رفع شده من تنهاتون میزارم
شوگا:ممنونم
اما:شوو...شوگا(بیحال)
شوگا:جونم عشقم ممنونم که ترکم نکردی ممنون که پیشم موندی
اما:عاشقتم
شوگا:منم
در حال حرف زدن بودن که همه وارد اتاق شدن و ایورا با ذوق امارو بغل کرد
ایورا:ام..اما
اما:خواهر کوچولو
و هم و بغل کردن
اما:دارم اذیت میشما
ایورا:اوه اره ببخشید
میتسو:خیلی بدی چرا انقدر دیر اومدی
سوک کیونگ:بخدا کافیه یبار دیگه از این کارا کنی خودم میکشمت
لوکا:خیلی بدی
جیوو:هیچوقت انقدر نترسیده بودم
انا:خیلی گریه کردم
جیمین: مراقب باش دیگه از این کارا نکن
اما:باشه باشه شما اجازه بدین نخورینم(خنده)
همه:*خنده*
اما:شوگا کی مرخص میشم
شوگا:دوروز بعد
اما:اها از بچه ها چخبر
ایورا:همه خونه هستن و دلشون میخواد زودتر تورو ببینن
اما:خیلی دلم تنگ شده بود برای همه
ایورا:راستی قراره بعد زایمان من و ووسوک ازدواج کنیمااا حواست باشه اتفاقی برات نیوفته
اما:ایجانم حتما حتما(لبخند)
*پرش زمانی به روز مرخص شدن اما توی عمارت*
...............
ویو اما
از خواب بلند شدم و دیدم یه جای خیلی سرسبز و عالیم که بابام و دیدم و به طرفش رفتم
اما:با..بابایی(شک و بغض)
بابااما:دخترم
وهم و بغل کردن
اما:دلم برای آغوش گرمت تنگ شده بود
بابای اما:منم دخترم ولی تو باید برگردی یک ماهه که همهرو تنها گذاشتی
اما:ولی بابا من خسته شدم دیگه نمیکشم
بابای اما:نه تو باید برگردی بچه هات چی میشن ها ایورا چی تو باید بری پیش عزیزانت اونا خیلی دلتنگتن
اما:ولی اخه
بابای اما:برگرد دختر قشنگم(لبخند)
اما:اهوم بابا حق باتوعه من برمیگردم خدانگهدار دلم برات تنگ میشه خیلی دوست دارم
بابای اما:منم همینطور دخترم
ویواما
برگشتم و کم کم چشام داشت باز میشد که دیدم شوگا کنار تختمه دستم و تکون و دادم شوگا متوجه اش شد و دکترا و خبر کرد
ویو شوگا
کنار تخت اما بودم و به جسم بی جونش نگاه کردم حس کردم داره چشاش و باز میکنه ولی فک کردم دارم توهم میزنم که دیدم دستش و تکون داد با خوشحالی دکترا و خبر کردم
دکتر:خب خداروشکر همه چیزش عالیه و خطر رفع شده من تنهاتون میزارم
شوگا:ممنونم
اما:شوو...شوگا(بیحال)
شوگا:جونم عشقم ممنونم که ترکم نکردی ممنون که پیشم موندی
اما:عاشقتم
شوگا:منم
در حال حرف زدن بودن که همه وارد اتاق شدن و ایورا با ذوق امارو بغل کرد
ایورا:ام..اما
اما:خواهر کوچولو
و هم و بغل کردن
اما:دارم اذیت میشما
ایورا:اوه اره ببخشید
میتسو:خیلی بدی چرا انقدر دیر اومدی
سوک کیونگ:بخدا کافیه یبار دیگه از این کارا کنی خودم میکشمت
لوکا:خیلی بدی
جیوو:هیچوقت انقدر نترسیده بودم
انا:خیلی گریه کردم
جیمین: مراقب باش دیگه از این کارا نکن
اما:باشه باشه شما اجازه بدین نخورینم(خنده)
همه:*خنده*
اما:شوگا کی مرخص میشم
شوگا:دوروز بعد
اما:اها از بچه ها چخبر
ایورا:همه خونه هستن و دلشون میخواد زودتر تورو ببینن
اما:خیلی دلم تنگ شده بود برای همه
ایورا:راستی قراره بعد زایمان من و ووسوک ازدواج کنیمااا حواست باشه اتفاقی برات نیوفته
اما:ایجانم حتما حتما(لبخند)
*پرش زمانی به روز مرخص شدن اما توی عمارت*
...............
۱.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.