مال من باش
مال من باش
پارت دوازدهم
تهیونگ بود یا نیا از چیزی که داشتم میدیدم گریم گرفت
تهیونگ: ا/ت اونطوری که فکر میکنی نیست
ا/ت: من هیچ فکری نکردم با گریه به سمت پایین دویدم
ا/ت: اون اون نمیتونم باور کنم همینطور داشتم با گریه میدویدم که به خودم اومدم دیدم وسط ناکجا ابادم ترس تمام وجودمو گرفت شب بود تازه هوا هم خیلی سرد بود یه صدای اشنا به گوشم رسید اون کوک بود
کوک:ا/ت ا/ت
با صدای کوک بی اختیار دوباره گریم گرفت
ا/ت: جانممم هههققق هق
خودمم تعجب کردم از اینکه بهش گفتم جانم کوک بهم نزدیک شد و بغلم کرد و موهامو نوازش کرد که باعث شد گریم شدت پیدا کنه که یهو یکی منو از بغل کوک کشید بیرون تهیونگ بود با عصبانیت به کوک نگاه کرد
تهیونگ:بابت مراقبتت ممنون بقیش با من
کوک: تو نمیتونی مواظبش باشی اصلا چرا ا/ت گریه میکرد هومم
تهیونگ:اونش به ما ربط داره تو چرا اینجایی؟
کوک:نگران ا/ت بودم که دیدم نگرانیم بی جاهم نبود
تهیونگ یقه کوک رو گرفت
ا/ت: ته بسه
کوک:ته؟
تهیونگ: اومم دیدی هیچ جای نگرانی نیست
کوک یقشو درست کرد و رفت
تهیونگ: ا/ت ببین
ا/ت:چیزی نگو
تهیونگ:نه اخه...
ا/ت:چیزی نگو زندگی خودته به من چه اون نیا و تو بهم میاین خوشبخت بشین (با داد و گریه)
تهیونگ: اون دهن پر صداتو ببند و گوش کن (با عربده)
این کارش باعث شد گریم شدت بیشتری پیدا کنه
تهیونگ: منو نیا داشتیم لواشک تقسیم میکردیم که تو اومدی
ا/ت: میخواستی با لواشک بخوابی هوممم؟ با این حرف تهیونگ شروع کرد به خندیدن و من بیشتر عصبی میشدم
ا/ت: نخند پدسگ
تهیونگ: واییی تو تو
بازم میخندید
ا/ت: من چی
تهیونگ:تو یونتان رو ندیدی کنارم؟
ا/ت: یونتان؟
تهیونگ: سگمو میگم
و باز خندید تا به عمارت رسیدیم
نیا: دختر کجا رفتی یهو دلم هزار را رفت
ا/ت: ببخشید که نگرانتون کردم
تهیونگ: ا/تای خنگ
رفت بلا داشتم میرفتم بالا که نیا صدام کرد
نیا: ا/ت
ا/ت: بله
نیا: من و تهیونگ از بچگی همو میشناسیم ولی اینقدر هنوز نتونستم اینقدر باهاش صمیمی بشم که بهش بگم ته
حمایت کنید مسی فندوقی ها💜💜💕💕
شرطا
لایک ۳۵
کامنت ۳۵
#ارمی#تهیونگ#فیک#وانشات#سناریو
#کیپاپ#ادیت
#bts#army#V
پارت دوازدهم
تهیونگ بود یا نیا از چیزی که داشتم میدیدم گریم گرفت
تهیونگ: ا/ت اونطوری که فکر میکنی نیست
ا/ت: من هیچ فکری نکردم با گریه به سمت پایین دویدم
ا/ت: اون اون نمیتونم باور کنم همینطور داشتم با گریه میدویدم که به خودم اومدم دیدم وسط ناکجا ابادم ترس تمام وجودمو گرفت شب بود تازه هوا هم خیلی سرد بود یه صدای اشنا به گوشم رسید اون کوک بود
کوک:ا/ت ا/ت
با صدای کوک بی اختیار دوباره گریم گرفت
ا/ت: جانممم هههققق هق
خودمم تعجب کردم از اینکه بهش گفتم جانم کوک بهم نزدیک شد و بغلم کرد و موهامو نوازش کرد که باعث شد گریم شدت پیدا کنه که یهو یکی منو از بغل کوک کشید بیرون تهیونگ بود با عصبانیت به کوک نگاه کرد
تهیونگ:بابت مراقبتت ممنون بقیش با من
کوک: تو نمیتونی مواظبش باشی اصلا چرا ا/ت گریه میکرد هومم
تهیونگ:اونش به ما ربط داره تو چرا اینجایی؟
کوک:نگران ا/ت بودم که دیدم نگرانیم بی جاهم نبود
تهیونگ یقه کوک رو گرفت
ا/ت: ته بسه
کوک:ته؟
تهیونگ: اومم دیدی هیچ جای نگرانی نیست
کوک یقشو درست کرد و رفت
تهیونگ: ا/ت ببین
ا/ت:چیزی نگو
تهیونگ:نه اخه...
ا/ت:چیزی نگو زندگی خودته به من چه اون نیا و تو بهم میاین خوشبخت بشین (با داد و گریه)
تهیونگ: اون دهن پر صداتو ببند و گوش کن (با عربده)
این کارش باعث شد گریم شدت بیشتری پیدا کنه
تهیونگ: منو نیا داشتیم لواشک تقسیم میکردیم که تو اومدی
ا/ت: میخواستی با لواشک بخوابی هوممم؟ با این حرف تهیونگ شروع کرد به خندیدن و من بیشتر عصبی میشدم
ا/ت: نخند پدسگ
تهیونگ: واییی تو تو
بازم میخندید
ا/ت: من چی
تهیونگ:تو یونتان رو ندیدی کنارم؟
ا/ت: یونتان؟
تهیونگ: سگمو میگم
و باز خندید تا به عمارت رسیدیم
نیا: دختر کجا رفتی یهو دلم هزار را رفت
ا/ت: ببخشید که نگرانتون کردم
تهیونگ: ا/تای خنگ
رفت بلا داشتم میرفتم بالا که نیا صدام کرد
نیا: ا/ت
ا/ت: بله
نیا: من و تهیونگ از بچگی همو میشناسیم ولی اینقدر هنوز نتونستم اینقدر باهاش صمیمی بشم که بهش بگم ته
حمایت کنید مسی فندوقی ها💜💜💕💕
شرطا
لایک ۳۵
کامنت ۳۵
#ارمی#تهیونگ#فیک#وانشات#سناریو
#کیپاپ#ادیت
#bts#army#V
۲۹.۷k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.