پیش از تو شعر جرت پیدا شدن نداشت

پیش از تو شعر جرأت پیدا شدن نداشت
‌ احساس و عشق قدرت برپا شدن نداشت
خشکیده بود فصل بهار جوانی ام
وقتی جوانه قصد شکوفا شدن نداشت
در انزوای راکدِ یک عمر مانده بود
مرداب دل که معنی دریا شدن نداشت
بغضی فشرده ، بیخ گلو را گرفته بود
این عقده حال‌ و‌ حوصله ی وا شدن نداشت
در لحظه های زندگی ام درد می کشید
روحی که بی تو ، شوق مداواشدن نداشت
تو آمدی و مالک احساس من شدی
این «من‌» که بی «تو» معرفت « ما» شدن نداشت
با دست سرنوشت گره خورده ام به تو
‌جمعی شدم که طاقت منها شدن نداشت
بعد از تو صد هزار غزل آفرید دل
پیش از تو شعر جرأت پیدا شدن نداشت !
دیدگاه ها (۵)

من و‌ترانه ی دلتنگ و خسته ی پاییزصدای گریه ی ابر و شبی م...

یک‌ گیاه تلخ دیگر دَم کنید بلکه از دردی که دارم کم کنی...

فهمید دارم حسرتی ، داغی ، غمی ، فهمیداز حجم اقیانوس دردم ، ش...

یک برگ له و مچاله یعنی من هم‌نغمه ی آه و ناله یعنی من صد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط