رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
# پارت ۵
ویو جیمین : ا.ت میخواست بلند شه که یه دفعه یه جیغ بلند کشید .....
جیمین : ا.ت ... ا.ت حالت خوبه ؟؟
ا.ت : آ...آره یکم کم..رم درد گرفت....
جیمین : دراز بکش هنوز حالت کامل خوب نشده
ا.ت : اوکی ....
.............
☆ پرش زمانی به مرخصی ا.ت
ویو جیمین : ا.ت حالش کاملا خوب شده بود و دکتر گفت که میشه مرخصش کرد فردا دوتامونم دانشگاه داشتیم ..... کارای مرخصی ا.ت رو انجام دادم و رفتم پیشش...
جیمین : به به خانم لی حالشون خوب شده ؟؟
ا.ت : بله آقای پارک ( با عشوه )
جیمین : خب مرخص شدی پاشو بریم ببرم برسونمت خونه .....
ا.ت : جدییییییی ( بلند و ذوق زده )
جیمین : آره حالا چرا اینقدر ذوق کردی ؟
ا.ت : ایول پاشو بریم ( زود از تخت بلند میشه )
ویو ا.ت : تو این دو روز جیمین هوامو خیلی داشت و مراقبم بود تازشم سوهو و تینا هم هی میومدن دیدنم و خوشحالم میکردن متوجه یه موضوعی شده بودم ولی مطمئن نبودم ....... جیمین کارای مرخصیم رو انجام داده بود و خب حاضر شدم برگردم خونه فردا دانشگاه داشتم و خب انتقام پدر و مادرمم از پسر اون عوضی میگیرم
.....
☆ پرش زمانی رسیدن ا.ت به خونشون
جیمین : خب بفرما اینم خونتون ....
ا.ت : ( پرید بغل جیمین ) مرسی جیمین بهترین دوستی
جیمین : دوست ؟ آآآآ آره ممنون
افکار جیمین : نمیخوام دوستش باشم میخوام همراه زندگیش باشم
جیمین : راستی کمک میخوای ؟؟
ا.ت : نه میتونی بری خودم میتونم برم .....
ویو ا.ت : وارد خونه شدم آجوما اومد بغلم کرد و بهم خوش امد گفت بگذریم خیلی خسته بودم و به خاطر همین رفتم اتاقم و خودمو رو تخت ولو کردم همون لحظه خوابم برد و تو دنیای خواب غرق شدم بعد نیم ساعت گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود برداشتم جواب بدم وقتی برداشتم صدای سوت آشنایی به گوشم رسید یاد اون خاطرهها افتادم و دستم بی حس شد و گوشی از دستم افتاد ولی من اونو کشته بودم ......
( نویسنده : خب لایک و کامنت فراموش نشه اگه رمانم رو دوست داشتین دنبالم کنین ✨️🌸)
# پارت ۵
ویو جیمین : ا.ت میخواست بلند شه که یه دفعه یه جیغ بلند کشید .....
جیمین : ا.ت ... ا.ت حالت خوبه ؟؟
ا.ت : آ...آره یکم کم..رم درد گرفت....
جیمین : دراز بکش هنوز حالت کامل خوب نشده
ا.ت : اوکی ....
.............
☆ پرش زمانی به مرخصی ا.ت
ویو جیمین : ا.ت حالش کاملا خوب شده بود و دکتر گفت که میشه مرخصش کرد فردا دوتامونم دانشگاه داشتیم ..... کارای مرخصی ا.ت رو انجام دادم و رفتم پیشش...
جیمین : به به خانم لی حالشون خوب شده ؟؟
ا.ت : بله آقای پارک ( با عشوه )
جیمین : خب مرخص شدی پاشو بریم ببرم برسونمت خونه .....
ا.ت : جدییییییی ( بلند و ذوق زده )
جیمین : آره حالا چرا اینقدر ذوق کردی ؟
ا.ت : ایول پاشو بریم ( زود از تخت بلند میشه )
ویو ا.ت : تو این دو روز جیمین هوامو خیلی داشت و مراقبم بود تازشم سوهو و تینا هم هی میومدن دیدنم و خوشحالم میکردن متوجه یه موضوعی شده بودم ولی مطمئن نبودم ....... جیمین کارای مرخصیم رو انجام داده بود و خب حاضر شدم برگردم خونه فردا دانشگاه داشتم و خب انتقام پدر و مادرمم از پسر اون عوضی میگیرم
.....
☆ پرش زمانی رسیدن ا.ت به خونشون
جیمین : خب بفرما اینم خونتون ....
ا.ت : ( پرید بغل جیمین ) مرسی جیمین بهترین دوستی
جیمین : دوست ؟ آآآآ آره ممنون
افکار جیمین : نمیخوام دوستش باشم میخوام همراه زندگیش باشم
جیمین : راستی کمک میخوای ؟؟
ا.ت : نه میتونی بری خودم میتونم برم .....
ویو ا.ت : وارد خونه شدم آجوما اومد بغلم کرد و بهم خوش امد گفت بگذریم خیلی خسته بودم و به خاطر همین رفتم اتاقم و خودمو رو تخت ولو کردم همون لحظه خوابم برد و تو دنیای خواب غرق شدم بعد نیم ساعت گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود برداشتم جواب بدم وقتی برداشتم صدای سوت آشنایی به گوشم رسید یاد اون خاطرهها افتادم و دستم بی حس شد و گوشی از دستم افتاد ولی من اونو کشته بودم ......
( نویسنده : خب لایک و کامنت فراموش نشه اگه رمانم رو دوست داشتین دنبالم کنین ✨️🌸)
۲.۶k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.