سیلاممم لومدم پارت بدم بالاخرههع
سیلاممم لومدم پارت بدم بالاخرههع
دازای:*خمیازه کشیدن و بیدار شدن چون صبح شده بود * اییییی که چقدر خستم اه نگاه کنن... چشم ابیم که خوابه (✪‿✪) o(╥﹏╥)o کاواییی*منظورش چویاست* وایییییی چشم اقیانوسیم یا چشم اسمونیم یا هویجکم یا چیبی یا چوچو یا حلزون یا کوتوله یا پری دریایی یا نمی دونم هرچی من که با چیبی راحت ترممم o(╥﹏╥)o کاوایییییییییییییییی خوشگلمممم *اروم اروم چویا رو قلقلک میده * چیبی o(╥﹏╥)o ❤❤❤❤❤
چویا:*خواب*
دازای:عشقمممم (✪‿✪) U^ェ^U
چویا:*خواب*
دازای: وای خداااا دماغ کوشولوشو تکون داد کاواییی (✪‿✪) o(╥﹏╥)o
چویا: اخ*بیدار شدن*چرا داد میزنی؟؟؟ خوابم میاد شب بخیر
دازای: یعنی چی خوابالوووو بلند شو ببینممممم
چویا: اههههه نمی خوامممممم
دازای: باید بخوای o(╥﹏╥)o
چویا: نمی خوامممم
دازای: خیل خب باشه*بلند کردن چویا و دویدن سمت میز غذا خوری*
چویا: اهههه دازای
دازای: چتههههه
چویا: من خوابم میاد ببرم تو تختم
دازای: نمی شه*گذاشتنش تو صندلی *
چویا: گفتم خوابم میاددد
دازای: منم گفتمت نمی شههه بخوابی*بوسیدن لپت*
چویا: اما من خوابم میاد
دازای: من نمیاد چیبی دیشب داشتیم خوش میگذروندیم چی شد یهویی
چویا: من دیشب مست بودم دست خودم نبود
دازای: ای کاشکی دست خودت بود o(╥﹏╥)o
چویا: مهم نیست من خوابم میاددد*بلند شدن * من غذا درست میکنم*درست کردن تخم مرغ*
دازای: باشه*همچی عادی بود تا وقتی که دازای یادش اومد چویا اشپزی بلد نیست و دید که اشپزخونه داره اتیش میگیره*چوووووووووویااااااااااااا
چویا: اهههههههههههه اتیششش*خاموش کردن اتیش*
دازای: نمی خواد به هر حال لطفأ برو لباستو اوض کنننن
چویا: ایش باشه *رفتن داخل و لباس اوض کردن ناگهان دازای خیلی راحت میاد تو اتاق و میره روی تخت دراز میکشه و چویا رو نگاه میکنه* هااااااا باکااا برو بیرون ببینم دارم لباس اوض میکنممممم
دازای: چیبی جونم مگه منو تو داره دیگه کارتو بکن کاریت ندارم (ಡωಡ
چویا:*سریع پوشیدن پالتوش* بلند شو بریم
دازای: بریمممم (✪‿✪) o(╥﹏╥)o سرکار ولی من نمی خوام برممم میشه یک چند روز نریم سر کار
چویا: معلومه که نه موری سان منو میکشه عصبی کلن میشهههه
دازای: اخه چرا o(╥﹏╥)o تروخدا پس فقط امروزو نریم بریم پارک
چویا: چی بگم بهت باشه بریم
دازای: ایوللللل بریممممم*بوسیدن لب چویا و بغل کردنش* بریممممم قبلش بیا عکس بگیریم
چویا: نانی چرا؟؟؟
دازای: اخه دوست دارم یک عکس خوشگل باهم بگیریم*در اوردن گوشیش*خب بیا بگیریم*دوستان عکسشون یک چیزی مثل عکس پارته فقط لباس خونگی تنشونه*
پایان مرسی لایک میکنی (✪‿✪) o(╥﹏╥)o
دازای:*خمیازه کشیدن و بیدار شدن چون صبح شده بود * اییییی که چقدر خستم اه نگاه کنن... چشم ابیم که خوابه (✪‿✪) o(╥﹏╥)o کاواییی*منظورش چویاست* وایییییی چشم اقیانوسیم یا چشم اسمونیم یا هویجکم یا چیبی یا چوچو یا حلزون یا کوتوله یا پری دریایی یا نمی دونم هرچی من که با چیبی راحت ترممم o(╥﹏╥)o کاوایییییییییییییییی خوشگلمممم *اروم اروم چویا رو قلقلک میده * چیبی o(╥﹏╥)o ❤❤❤❤❤
چویا:*خواب*
دازای:عشقمممم (✪‿✪) U^ェ^U
چویا:*خواب*
دازای: وای خداااا دماغ کوشولوشو تکون داد کاواییی (✪‿✪) o(╥﹏╥)o
چویا: اخ*بیدار شدن*چرا داد میزنی؟؟؟ خوابم میاد شب بخیر
دازای: یعنی چی خوابالوووو بلند شو ببینممممم
چویا: اههههه نمی خوامممممم
دازای: باید بخوای o(╥﹏╥)o
چویا: نمی خوامممم
دازای: خیل خب باشه*بلند کردن چویا و دویدن سمت میز غذا خوری*
چویا: اهههه دازای
دازای: چتههههه
چویا: من خوابم میاد ببرم تو تختم
دازای: نمی شه*گذاشتنش تو صندلی *
چویا: گفتم خوابم میاددد
دازای: منم گفتمت نمی شههه بخوابی*بوسیدن لپت*
چویا: اما من خوابم میاد
دازای: من نمیاد چیبی دیشب داشتیم خوش میگذروندیم چی شد یهویی
چویا: من دیشب مست بودم دست خودم نبود
دازای: ای کاشکی دست خودت بود o(╥﹏╥)o
چویا: مهم نیست من خوابم میاددد*بلند شدن * من غذا درست میکنم*درست کردن تخم مرغ*
دازای: باشه*همچی عادی بود تا وقتی که دازای یادش اومد چویا اشپزی بلد نیست و دید که اشپزخونه داره اتیش میگیره*چوووووووووویااااااااااااا
چویا: اهههههههههههه اتیششش*خاموش کردن اتیش*
دازای: نمی خواد به هر حال لطفأ برو لباستو اوض کنننن
چویا: ایش باشه *رفتن داخل و لباس اوض کردن ناگهان دازای خیلی راحت میاد تو اتاق و میره روی تخت دراز میکشه و چویا رو نگاه میکنه* هااااااا باکااا برو بیرون ببینم دارم لباس اوض میکنممممم
دازای: چیبی جونم مگه منو تو داره دیگه کارتو بکن کاریت ندارم (ಡωಡ
چویا:*سریع پوشیدن پالتوش* بلند شو بریم
دازای: بریمممم (✪‿✪) o(╥﹏╥)o سرکار ولی من نمی خوام برممم میشه یک چند روز نریم سر کار
چویا: معلومه که نه موری سان منو میکشه عصبی کلن میشهههه
دازای: اخه چرا o(╥﹏╥)o تروخدا پس فقط امروزو نریم بریم پارک
چویا: چی بگم بهت باشه بریم
دازای: ایوللللل بریممممم*بوسیدن لب چویا و بغل کردنش* بریممممم قبلش بیا عکس بگیریم
چویا: نانی چرا؟؟؟
دازای: اخه دوست دارم یک عکس خوشگل باهم بگیریم*در اوردن گوشیش*خب بیا بگیریم*دوستان عکسشون یک چیزی مثل عکس پارته فقط لباس خونگی تنشونه*
پایان مرسی لایک میکنی (✪‿✪) o(╥﹏╥)o
۹.۱k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.