چقدر دلم می خواهد به اولین روزی برگردم که روح آسیب دیده و
چقدر دلم میخواهد به اولین روزی برگردم که روح آسیبدیده و زخمیام را برای نخستینبار از پسِ اقتداری که تحسینش میکردی؛ تکه تکه نشانت دادم و تو چه مهربانانه نوازشم میکردی تا احساس امنیت کنم و آرامتر شوم.
تو وادارم میکردی از دردهای تهنشین شده و زخمهای کهنهام حرف بزنم. میگفتی باید با آسیبهای گذشته کنار آمد، حتی اگر لازم باشد موقع باز آفرینیِ رویدادها در ذهنت، دیوانهوار احساس عذاب کنی. باید بپذیری، کنار بیایی و از ذهن و روانت بیرونشان بریزی.
دقیقا همانجا؛
تو حواست نبود و من داشتم عاشقت میشدم.
همانجا که حتی زخمها و کاستیهای مرا دوست داشتی، بخشهای سرکوب شدهی وجودم را، زخمهای عمیق کودکیم را، و لبخندهایی که فکر میکردم هیچکس دوستشان نخواهد داشت.
تو وادارم میکردی از دردهای تهنشین شده و زخمهای کهنهام حرف بزنم. میگفتی باید با آسیبهای گذشته کنار آمد، حتی اگر لازم باشد موقع باز آفرینیِ رویدادها در ذهنت، دیوانهوار احساس عذاب کنی. باید بپذیری، کنار بیایی و از ذهن و روانت بیرونشان بریزی.
دقیقا همانجا؛
تو حواست نبود و من داشتم عاشقت میشدم.
همانجا که حتی زخمها و کاستیهای مرا دوست داشتی، بخشهای سرکوب شدهی وجودم را، زخمهای عمیق کودکیم را، و لبخندهایی که فکر میکردم هیچکس دوستشان نخواهد داشت.
۶.۴k
۱۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.