قسمت سیزدهم بی تو هرگز

( قسمت سیزدهم: بی تو هرگز )
.
برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... .
مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... .
.
چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ...
.
مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... .
.
بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... .
از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ... .
#شیعه
#ره_یافته
#تازه_مسلمان
دیدگاه ها (۴)

( قسمت چهاردهم: من و خدای امیرحسین ).من مسلمان شدم و به خدای...

( قسمت پانزدهم: دست های خالی ).توی این حال و هوا بودم که جلو...

( قسمت یازدهم: زندگی با طعم باروت ).از ایرانی های توی دانشگا...

( قسمت دهم : معنای تعهد ).گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود .....

...

دلم برات یزرع شده پیشی عصبانی من میشه زودی برگردی دلم برات ی...

گاهی وقتا از خودم می پرسم اگر سالها قبل امکان تغییر مسیر زند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط