ارزش عشق به توان چند؟
part13
ات خواست بره که تهیونگ دستشو گرفت.
ات: ولم کن
تهیونگ: همینجا بشین
ات: نمیخوام...
تهیونگ: خفه شو
یهو هیونجین اومد
ات: من..... برات توضیح میدم.
هیونجین: خفه شو
هیونجین یقه تهیونگ رو گرفت
تهیونگ: فکر کردی کی؟ ها
هیونجین: مندوست پسرشم،تو کدوم خری هستی
تهیونگ: دوست پسر قبلیش
هیونجین: پس الان حق نداری باهاش دوست باشی
تهیونگ یه مشت تو صورت هیونجین زد..
در همین دعوا، ات فرار کرد و به بالای یه برج رفت
ات: هق.. تهیونگ.. هق هق.. تو.. هق قلبمو ازم گرفتی هق..
ات: دوستت دارم
گفت و خودشو پرت کرد
the end
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.