من آن شمعم که تا روشن کنم کاشانه خود را

من آن شمعم که تا روشن کنم کاشانه خود را

ز سوز غم بسوزانم  پر پروانه خود را 

پریشان شد دلم از بی وفایی ها و من اکنون

رها سازم به حال خود دل دیوانه خود را

ز خون دیده بنویسم به روی صفحه این دل

تمام داستان عشق را افسانه خود را

هنوز از عشق میسوزم میان عشق و خاکستر

ندیدم عاقبت آن دلبر جانانه خود را

شقایق های صحرایی همه پژمرده اند اما

ز خاک درفشان می جویم آب و دانه خود را
دیدگاه ها (۷)

..... درخاطری که «تویی»دیگران فراموشندبگذاردر گوشت بگویم«میخ...

درخاطری که «تویی»دیگران فراموشندبگذاردر گوشت بگویم«میخواهمت»...

..... حواسمون باشه...!!دل آدما...!!شیشه نیست که روی آن ها کن...

.....

جان پرورم گهی که تو جانان من شویجاوید زنده مانم اگر جان من ش...

بهار و خاکستر

بهار و خاکستر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط