رمان دَدیه خشن من
رمان دَدیه خشن من
پارت۲
یونگی: ............
فلش بک ب خونه ................................
یونگی: گوشیت
ماری: چرا
یونگی: گفتم گوشیتو بد
ماری: نمیخوام
یونگی: بدش ب من
ماری: نمیخوامممم (بقض)
یونگی: بدش من وگرنه تنبیهت میکنم
ماری: نمیدم ببینم چطوری میخوای تنبیهم کنی
یونگی: اسلحهشو در اورد بهت گفتم بدش منن
ماری: با... با.... باش بیا و داد ب یونگی
یونگی: اجومااااا با داد
اجوما: بلههه
یونگی: تا اتاقش هم راهیش کن
اجوما:چشم
و یونگی رفت
(ویو ماری)
با اجوما ب طبقه بالا رفتیم این عمارت خیلی بزرگ بود برای منی ک تو ی خونه خیلی خیلی کچیک با ۲نفر زندگی میکردم رسیدم ب ی اتاق اجوما درو باز کرد ای اتاق خیلی ساد بود درمقابل اتاق خودم خیلی بزرگ و قسنگ بود من اومدم داخل و اجوما رفت از ترس بدنم داشته میلرزید اون بخاطر گوشیم میخواست بکشتم رفت سمت ی صندلی و نشستم و شروع کردم گریه کردن اونقدر گریه کردم ک خوابم برد
(ویو یونگی)
رفت سمت اتاقم خیلی خسته بودم اون مردک بخاطر ی ماشین نَوَشو فروخته در اتاقو باز کردم رفت داخل و خودمو ولو کردم رو تخت
یونگی: اخخخخخخیییش با این ک مافیا هستم ولی دوس ندارم جدی باشم امروز بزور خودمو کنترل کردم با همون لباسا خوابیدم
(ویو صبح)
یونگی خواب بودم که یهو صدای جیغ اومدم سری ازجام بلد شدم و دویدم سمت اتاق ماری
یونگی: چیشد (نفس نفس)
ماری: نننن برووووو بیرون نیاااااا
یونگی سری اومد بیرون و درو بست
یونگی: چیشد
ماری: ب اجوما بگووو بیادد
یونگی: چرا خب هرکاری داری بگو من انجام میدم
ماری: فقط بهش بگو بیاددددد
یونگی: ب من دستور ندددد
ماری: باششششش فقط ب اجوما بگووو بیادد
یونگی: باش
و یونگی اجوما رو صدا میزن
اجوما بلههه
یونگی بیا برو ببین این دختره چش
اجوما چشم
اجوما تک تک(مثل دار در میزن) دخترم میتونم بیام داخل
ماری: ارر اجوما
و اجوما میر داخل
اجوما: چیشد دخترم
ماری: پریود شدم
اجوما: اولین برا میشی
ماری: ار
اجوما: خب باش من الان میرم برات لباس میارم و ملافه هارو عوض میکنم توهم بهتر امروز استراحت کنی
ببخشید اگ کم بود باید برم رمان اشفتگی رو هم بنویسم
(شرط این دفعه )
(۶٠تا لایک)
(۷۰کامنت)
منتظر حمایتم🤗🤗🤗🥺🥺🥺
پارت۲
یونگی: ............
فلش بک ب خونه ................................
یونگی: گوشیت
ماری: چرا
یونگی: گفتم گوشیتو بد
ماری: نمیخوام
یونگی: بدش ب من
ماری: نمیخوامممم (بقض)
یونگی: بدش من وگرنه تنبیهت میکنم
ماری: نمیدم ببینم چطوری میخوای تنبیهم کنی
یونگی: اسلحهشو در اورد بهت گفتم بدش منن
ماری: با... با.... باش بیا و داد ب یونگی
یونگی: اجومااااا با داد
اجوما: بلههه
یونگی: تا اتاقش هم راهیش کن
اجوما:چشم
و یونگی رفت
(ویو ماری)
با اجوما ب طبقه بالا رفتیم این عمارت خیلی بزرگ بود برای منی ک تو ی خونه خیلی خیلی کچیک با ۲نفر زندگی میکردم رسیدم ب ی اتاق اجوما درو باز کرد ای اتاق خیلی ساد بود درمقابل اتاق خودم خیلی بزرگ و قسنگ بود من اومدم داخل و اجوما رفت از ترس بدنم داشته میلرزید اون بخاطر گوشیم میخواست بکشتم رفت سمت ی صندلی و نشستم و شروع کردم گریه کردن اونقدر گریه کردم ک خوابم برد
(ویو یونگی)
رفت سمت اتاقم خیلی خسته بودم اون مردک بخاطر ی ماشین نَوَشو فروخته در اتاقو باز کردم رفت داخل و خودمو ولو کردم رو تخت
یونگی: اخخخخخخیییش با این ک مافیا هستم ولی دوس ندارم جدی باشم امروز بزور خودمو کنترل کردم با همون لباسا خوابیدم
(ویو صبح)
یونگی خواب بودم که یهو صدای جیغ اومدم سری ازجام بلد شدم و دویدم سمت اتاق ماری
یونگی: چیشد (نفس نفس)
ماری: نننن برووووو بیرون نیاااااا
یونگی سری اومد بیرون و درو بست
یونگی: چیشد
ماری: ب اجوما بگووو بیادد
یونگی: چرا خب هرکاری داری بگو من انجام میدم
ماری: فقط بهش بگو بیاددددد
یونگی: ب من دستور ندددد
ماری: باششششش فقط ب اجوما بگووو بیادد
یونگی: باش
و یونگی اجوما رو صدا میزن
اجوما بلههه
یونگی بیا برو ببین این دختره چش
اجوما چشم
اجوما تک تک(مثل دار در میزن) دخترم میتونم بیام داخل
ماری: ارر اجوما
و اجوما میر داخل
اجوما: چیشد دخترم
ماری: پریود شدم
اجوما: اولین برا میشی
ماری: ار
اجوما: خب باش من الان میرم برات لباس میارم و ملافه هارو عوض میکنم توهم بهتر امروز استراحت کنی
ببخشید اگ کم بود باید برم رمان اشفتگی رو هم بنویسم
(شرط این دفعه )
(۶٠تا لایک)
(۷۰کامنت)
منتظر حمایتم🤗🤗🤗🥺🥺🥺
۹.۷k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.