قسمت سیزدهم

قسمت سیزدهم
محسن به مسائل دینی خیلی اهتمام داشت . یادم هست اگر مشکل احکام یا مسائل دینی داشتیم، از محسن می‌پرسیدیم. خیلی موقع‌ها جلو می‌ایستاد برای نماز جماعت، تا از فیض این عمل محروم نمانیم ، برای اینکه نماز به جماعت هم خوانده شود خیلی دوستان را تشویق می‌کرد . یک بار ایستاده بودم برای نماز، وقتی به تشهد رسیدم، دستانم روی دو زانو را مشت کرده بودم. بعد نماز به من گفت :" احمد این دست‌ها موقع تشهد باید باز باشه و حتی این کار مستحبه و به نوعی ادب در مقابل پروردگاره ".
با اینکه ۱۸ سال بیشتر نداشت، اما سطح درک و آگاهیش خیلی عمیق بود که به همین نکته‌های کوچک توجه داشت.
صادقی از دوستان شهید

مگر میشودگروه بچه‌های فیزیک و ریاضی باشید ، ولی چیزی را محاسبه نکنید؟
از اول گروه که ۸ نفر شدیم ، طوری برنامه ریختیم که همه به کارهایشان برسند، در عین حال هر کسی مسئولیتی داشته باشد. تازه هفته یک نفر هم استراحت مطلق داشت. هشت نفر بودیم از هفت روز هفته ، هر نفر یک روز را قبول می‌کرد. با یک مسئولیت خاص. یعنی هفت مسئولیت داشتیم که در هفت روز یک نفر به عهده می‌گرفت. نان خریدن، غذا درست کردن، نفت گرفتن ،تمیز کردن اتاق‌ها، نظافت دستشویی، خرید مایحتاج بیرون منزل، مسئول برنامه‌های دسته جمعی مثل ساعت مطالعه و نماز جماعت به تفریحات ..... محسن هم هفته یکی از مسئولیت‌ها را عهده‌دار بود.
موقع نماز جماعت که می‌شد، یکی می‌ایستاد جلو، بقیه هم به او اقتدا می‌کردند .گاهی محسن می‌ایستاد جلو، بقیه اقتدا می‌کردند، گاهی شهید میری از جمع ما می‌ایستاد جلو و بقیه اقتدا می‌کردند. گاهی هم یکی دیگر از بچه‌ها، هرچه بود نور ایمان و اخلاص بچه‌ها جمعمان را با صفا کرده بود. جمعی که در میانش دو شهید زندگی می‌کردند.
از دوستان شهید

این بشر اصلاً سخت نمی‌گرفت، خیلی راحت زندگی می‌کرد . در آن روزها اگر کسی نمی‌توانست یکی _ دو روز به مسئولیتش برسد محسن می‌رفت انجام می‌داد. مخصوصاً نان گرفتن که مثل الان به راحتی قابل دسترس نبود. هم نانوایی کم بود، هم ساعت‌ها باید در صف می‌ایستادند تا نان گیر بیاید .
همین طور اضافه کنید نفت گرفتن را که باید در سرمای استخوان سوز می‌رفتند صف می‌ایستادند تا یک ۲۰ لیتری یا ۱۰ لیتری نفت می‌گرفتند.
محسن کمک کار اینطوری هم بود . یا اینکه خود من به علت اینکه نسبت به برف و یخ حساس بودم، پاهایم یخ می‌زد و قفل می‌کرد. برای پایین آمدن از شیبی که منزل ما هم در آن سراشیبی قرار داشت، زیر بغل من را می‌گرفت و کمک می‌کرد تا زمین نخورم.
دکتر سید محمد رضایی
..... ادامه دارد.
#برگی_از_خاطرات_شهید_محسن_فخری_زاده
#شهید_فخری_زاده
#فخر_ایران_زمین
#شهید_محسن_فخری_زاده
دیدگاه ها (۰)

صهیونیستها میگن ۲۹ نوع ترور طراحی کردن برای نابودی بشر

زمان پهلوی حجاب ازاد بود و مردم چشم ودل سیر بودن

دلیل اینکه عده ای میگن غرب خوبه ، عده ای میگن نه ، این

به خودشون هم رحم نمیکنند این جماعت

بسم الله الرحمن الرحیمپاسخ قسمت سوم :من یک چیزهای مبهمی از ...

میان دو نگاه

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط