وحشت!!!
وحشت!!!
هر گاه ک فکر ویرانش یادآور آن رخداد میشد،به طور وحشتناکی ترس گریبان گیر ان دل معصومش میشد!
زمانی ک به چشمان خود آن ظربات چاغو ک باعث پرپر شدن تنهاکسش میشد را دید،آن هم توسط روباه نه دمش ک با چشمانی به رنگ خون به قلب پدرش ظربات ظالمانه ای میزد،قلبش به لرزه درآمد و از پای افتاد...
آن چشمان به رنگ شب معشوقش کجاست؟
_سال 1531_
هر گاه ک فکر ویرانش یادآور آن رخداد میشد،به طور وحشتناکی ترس گریبان گیر ان دل معصومش میشد!
زمانی ک به چشمان خود آن ظربات چاغو ک باعث پرپر شدن تنهاکسش میشد را دید،آن هم توسط روباه نه دمش ک با چشمانی به رنگ خون به قلب پدرش ظربات ظالمانه ای میزد،قلبش به لرزه درآمد و از پای افتاد...
آن چشمان به رنگ شب معشوقش کجاست؟
_سال 1531_
۱.۴k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.