توی سلف دانشگاه نشسته بودیمو مشغول حرف زدن.
توی سلف دانشگاه نشسته بودیمو مشغول حرف زدن.
از پنجره بیرونو نگاه کردم؛ بارون آروم میبارید و بوی نم خاک، به مشامم میرسید.
نفس عمیقی کشیدم و دستمو گرفتم بالای فنجون چایی. بخارش میخورد به دستم و انگار گرماش رخنه میکرد توی تمام جونم.
یکی از بچه ها پرسید: چرا پائیزو دوست دارین؟
همه ساکت شدن...یکی از بچهها گفت: به خاطر بارونش...!ببین؛ الانم داره میباره! یکی از مزیتای پائیز اینه که دیگه از بارونش بیزار نیستی و برعکس! دلت میخواد همش بباره...!
یکی دیگه گفت: به خاطر برگ درختا! اون موقع که نصفش نارنجیه نصفش سبز!
همه درحال بحث دراین مورد بودن که یهو تو گفتی: بهخاطر بوی انار و گلپر!
همه خندیدن...!
لبخند ملیحی زدی و با آرامش، چایی دارچینتو سرکشیدی
میدونستم مثل بقیه قرار نیست جوابای کلیشهای و تکراری بدی...میدونستم چقدر با بقیه فرق داری...!
من گفتم: بوی انار و گلپر؟
سرتو تکون دادی و خندیدی و دستاتو گرفتی جلوی چشمات
از کارت خندم گرفت!
با صدا خندیدم و تو پرسیدی: خب... چرا میخندی؟ اصلا بگو خودت چرا پائیزو دوست داری؟
خندمو خوردم. رفتم تو فکر. چی باید میگفتم؟
میگفتم چون مانتوی زرشکی که میپوشی خیلی بهت میاد!؟ یا اینکه میگفتم رنگ خاکستری آسمون با رنگ چشمات ست میشه؟
یا اصلا همین که میشینی رو به روی منو با آرامش چایی دارچینتو سر میکشی و گاه گاهی لبخند ملایمی تحویلم میدی؟
میگفتم اصلا تو خود پاییزی؟ همونقدر قشنگ و دوست داشتنی؟
چایی توی فنجون سرد شده بود. کنار گذاشتمش
آه بلندی کشیدم ، لبخند کمرنگی زدم و گفتم:
دلبره...دلبر...!
#نگار_قاسمی
اگه اینجور متنارو دوس دارین کانال زیر کلی از این متنا میذاره
https://t.me/joinchat/AAAAAEH0WVjxvtwf0TH6cQ
از پنجره بیرونو نگاه کردم؛ بارون آروم میبارید و بوی نم خاک، به مشامم میرسید.
نفس عمیقی کشیدم و دستمو گرفتم بالای فنجون چایی. بخارش میخورد به دستم و انگار گرماش رخنه میکرد توی تمام جونم.
یکی از بچه ها پرسید: چرا پائیزو دوست دارین؟
همه ساکت شدن...یکی از بچهها گفت: به خاطر بارونش...!ببین؛ الانم داره میباره! یکی از مزیتای پائیز اینه که دیگه از بارونش بیزار نیستی و برعکس! دلت میخواد همش بباره...!
یکی دیگه گفت: به خاطر برگ درختا! اون موقع که نصفش نارنجیه نصفش سبز!
همه درحال بحث دراین مورد بودن که یهو تو گفتی: بهخاطر بوی انار و گلپر!
همه خندیدن...!
لبخند ملیحی زدی و با آرامش، چایی دارچینتو سرکشیدی
میدونستم مثل بقیه قرار نیست جوابای کلیشهای و تکراری بدی...میدونستم چقدر با بقیه فرق داری...!
من گفتم: بوی انار و گلپر؟
سرتو تکون دادی و خندیدی و دستاتو گرفتی جلوی چشمات
از کارت خندم گرفت!
با صدا خندیدم و تو پرسیدی: خب... چرا میخندی؟ اصلا بگو خودت چرا پائیزو دوست داری؟
خندمو خوردم. رفتم تو فکر. چی باید میگفتم؟
میگفتم چون مانتوی زرشکی که میپوشی خیلی بهت میاد!؟ یا اینکه میگفتم رنگ خاکستری آسمون با رنگ چشمات ست میشه؟
یا اصلا همین که میشینی رو به روی منو با آرامش چایی دارچینتو سر میکشی و گاه گاهی لبخند ملایمی تحویلم میدی؟
میگفتم اصلا تو خود پاییزی؟ همونقدر قشنگ و دوست داشتنی؟
چایی توی فنجون سرد شده بود. کنار گذاشتمش
آه بلندی کشیدم ، لبخند کمرنگی زدم و گفتم:
دلبره...دلبر...!
#نگار_قاسمی
اگه اینجور متنارو دوس دارین کانال زیر کلی از این متنا میذاره
https://t.me/joinchat/AAAAAEH0WVjxvtwf0TH6cQ
۷.۵k
۱۶ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.