آدلینا پارت
_آدلینا _پارت ۱
کتاب محکم به میز کوبیده شد
صدای مردی بلند شد با با فریادگفت" شما عوضیا نمیتونید منو. توی زندان نگه دارید ؛ برای تو هم دارم وکیل **** "
پلیس های. محکم تر. گرفتنش و. آن مرد را به سمت در خروج بردند فردی که آن مرد. به آن بی احترامی کرد. کسی جز وکیل آدِلینا نبود آدِلینا. کیف خود را ور داشت و با کفش های پاشنه بلندش. دادگاه را ترک کرد هوای خنک صورتش را لمس کرد ،آدِلینا با خود تکرار کرد" الان یه قهوه ی تلخ میچسبه!"
آدِلینا به سمت. کافه ی مورد علاقه اش کافه ی گربه ها رفت او متقد است که گربه ها انرژی منفی را جذب میکنن صدای همیشگی زنگوله ی در بلند شده. خانمی که یه پیشبند بامزه با طرح گربه پوشیده بود داشت گربه ها را. بغل میکرد نگاهش به آدِلینا افتاد و لبخند زد " خوش آمدی الی"
آدِلینا در جواب او لبخند زد " مرسی تیانا"
فردی که تیانا خطاب شده بود گربه ها را کنار زد و به سمت قهوه ساز رفت " الکس. یه قهوه برای الی درست کن " آدِلینا روی یکی از صندلی ها نشست و گربه ها را ناز و بغل کرد چند دقیقه ای مشغول این کار بود که تیانا. قهوه را آورد و روی میز قرار داد و. کنار آدِلینا نشست " بازم یکی از اون احمقا بی احترامی کرد؟"
آدِلینا سرش را به نشانه تایید تکان داد " اون قاضی احمق هم چیزی بش نگفت؛ امید وارم چند سال به حکمش اضافه بشه "
کتاب محکم به میز کوبیده شد
صدای مردی بلند شد با با فریادگفت" شما عوضیا نمیتونید منو. توی زندان نگه دارید ؛ برای تو هم دارم وکیل **** "
پلیس های. محکم تر. گرفتنش و. آن مرد را به سمت در خروج بردند فردی که آن مرد. به آن بی احترامی کرد. کسی جز وکیل آدِلینا نبود آدِلینا. کیف خود را ور داشت و با کفش های پاشنه بلندش. دادگاه را ترک کرد هوای خنک صورتش را لمس کرد ،آدِلینا با خود تکرار کرد" الان یه قهوه ی تلخ میچسبه!"
آدِلینا به سمت. کافه ی مورد علاقه اش کافه ی گربه ها رفت او متقد است که گربه ها انرژی منفی را جذب میکنن صدای همیشگی زنگوله ی در بلند شده. خانمی که یه پیشبند بامزه با طرح گربه پوشیده بود داشت گربه ها را. بغل میکرد نگاهش به آدِلینا افتاد و لبخند زد " خوش آمدی الی"
آدِلینا در جواب او لبخند زد " مرسی تیانا"
فردی که تیانا خطاب شده بود گربه ها را کنار زد و به سمت قهوه ساز رفت " الکس. یه قهوه برای الی درست کن " آدِلینا روی یکی از صندلی ها نشست و گربه ها را ناز و بغل کرد چند دقیقه ای مشغول این کار بود که تیانا. قهوه را آورد و روی میز قرار داد و. کنار آدِلینا نشست " بازم یکی از اون احمقا بی احترامی کرد؟"
آدِلینا سرش را به نشانه تایید تکان داد " اون قاضی احمق هم چیزی بش نگفت؛ امید وارم چند سال به حکمش اضافه بشه "
- ۵۵۱
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط