در حوالی #چشمت، درست در حوالی چشمت بودم؛ که اتفاق افتاد! زمستان از پنجره سر کشید؛ هیزم ها #دود شدند! و رهگذری خسته، آتش را به کلبه ام آورد؛ در حوالی چشمت، درست در حوالی چشمت بودم! که شعله جان گرفت؛ و ما هر دو #سوختیم در هم...
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.