در حوالی #چشمت،درست در حوالی چشمت بودم؛که اتفاق افتاد!زمستان از پنجره سر کشید؛ هیزم ها #دود شدند! و رهگذری خسته،آتش را به کلبه ام آورد؛در حوالی چشمت، درست در حوالی چشمت بودم! که شعله جان گرفت؛و ما هر دو #سوختیم در هم...