(به نام خدایی که سرانجام تورو ازم میگیره...)
(به نام خدایی که سرانجام تورو ازم میگیره...)
رمان:سکوتی از جنس درد
نویسنده:Atefeh
...HamishDoostatDashtam
...Daram
...khahamDasht
(بر اساس یک واقعیت)
[ دل خراب من دگر خراب تر نمیشود ... که خنجر غمت ازین خراب تر نمیزند ]
شب شده بود و من توی این وبلاگ های عاشقونه پرسه میزدم و وب گردی میکردم ... یه نگاه به ساعتم انداختم اووووووف ساعت 11 شبه و هنوز خوابم نمیبره ... وارد یه سایت عاشقانه ای شدم که ناگهان یه پنجره اینترنتی به دلخواه باز شد به اسم ( چت روم عشق ابدی ) ... از روی کنجکاوی واردش شدم و بلافاصله ثبت نام کردم و دوباره به صورت عضو به نام (مریم خانوم)وارد چت روم شدم ... هر چی پیام مینوشتم و میفرستادم عمومی کسی جوابمو نمیداد ... عصبی شدم و همه رو فحش دادم ...! کلافه وارد خصوصیه چند دختر رفتم ولی کسی متوجه منظور من نمیشد ... دست آخر مجبور شدم برم خصوصی آقا مهران ! براش قضیه رو توضیح دادم و مهران ازم خواست که یه بار خارج و داخل بشم تا شاید مشکلم برطرف بشه ... منم همین کارو کردم و شکر خدا مشکلم برطرف شد و حالا پیام هایی که توی عمومی ارسال میکردمو جواب میدادن .از آقا مهران تشکر کردم و بعد ازش معذرت خواهی کردم ...
مهران: برای چی داری ازم عذر خواهی میکنی ؟
من: چون بهتون فحش دادم.!
مهران: عه! چرا؟
من: سوتفاهم پیش اومده آقای مهران .
مهران: آهان ... خب بگو ببینم چند سالته؟
من: چرا دارین یه همچین سوالی میپرسین؟
مهران: خب میخوام بدونم !
من:16سالمه
مهران: منم18...اهل کجایی؟
من: یعنی چی ؟
مهران: اولین باره ککه عضو یه چت میشی ؟
من:آره , از کجا فهمیدین؟
مهران: واضحه
من: باشه
مهران: خب نگفتی اهل کجایی؟
من : اهل تهران .
بهش دروغ گفتم ! من تا حالا تهران رو ندیدم حالا برم تهران زندگی کنم ...! فقط از مهران ترسیده بودم .
مهران: منم سنندج.
من : آهان یعنی کردستان؟
مهران: آره
من: کردستان به نظرم قشنگه ولی تاحالا نرفتم خیلی دوست دارم برم .
تا ساعت 1 مشغول حرف زدن با مهران شدم و در آخر خیلی خسته شدم .
من: آقا مهران خیلی خستم خدافظ.
مهران:کجا؟
من:میرم بخوابم!
مهران: مریم؟
من: بله؟
مهران: دوستم داری؟
من: شوخی میکنی؟!
مهران:نه!
من: شب خوش خدافظ .
لپ تاپو خاموش کردم و رفتم خوابیدم .نمیدونم چرا؟ ولی همش مهران توی فکر من بود! و حرفاش تو ذهنم دوده میشد ...
روز اول قصدم فقط این بود که سر به سر مهران بزارم اما یه روز مهران ازم پرسید:
مهران: مریم؟
من: بله؟
مهران: الان دیگه باهم دوستیم مگه نه؟
من:دوست؟؟؟
مهران:اره
من: من نمیخوام با پسرا دوست بشم!
مهران: چرا مگه ماچمونه؟
من : من از پسرا میترسم فقط بلدن با دل دخترا بازی کنن!!
مهران: کی از این حرفا زده ؟
من: خب همه میگن
مهران: اما من واقعا دوستت دارم
روزای بعد فهمیدم دوسش دارم.یه هفته از آشنایی من و مهران گذشته بود و من بهش خیلی وابسته شده بودم ... تو این یه هفته خیلی دوسش داشتم و بهش اسم واقعیمو گفتم که من اسمم عاطفه ست و سیستان و بلوچستان زندگی میکنم ...
اون روز لپ تاپ رو جمع کردن چون فردا ادل مهر بود وشروع مدرسه ها ! دیگه نمیتونستم با مهران چت کنم ...
من موندم و یک شماره از مهران .
شمارشو روی یه تیکه کاغذ یادداشت کردم و بین لباسام مخفی کردم ...
گوشی مامان رو برداشتم و شمارشو گرفتم اما نمیتونستم بهش زنگ بزنم! جراتش رو نداشتم!! میترسیدم!! اخه این اولین باری بود که میخواستم بایه پسر از پشت گوشی حرف بزنم ...
رمان:سکوتی از جنس درد
نویسنده:Atefeh
...HamishDoostatDashtam
...Daram
...khahamDasht
(بر اساس یک واقعیت)
[ دل خراب من دگر خراب تر نمیشود ... که خنجر غمت ازین خراب تر نمیزند ]
شب شده بود و من توی این وبلاگ های عاشقونه پرسه میزدم و وب گردی میکردم ... یه نگاه به ساعتم انداختم اووووووف ساعت 11 شبه و هنوز خوابم نمیبره ... وارد یه سایت عاشقانه ای شدم که ناگهان یه پنجره اینترنتی به دلخواه باز شد به اسم ( چت روم عشق ابدی ) ... از روی کنجکاوی واردش شدم و بلافاصله ثبت نام کردم و دوباره به صورت عضو به نام (مریم خانوم)وارد چت روم شدم ... هر چی پیام مینوشتم و میفرستادم عمومی کسی جوابمو نمیداد ... عصبی شدم و همه رو فحش دادم ...! کلافه وارد خصوصیه چند دختر رفتم ولی کسی متوجه منظور من نمیشد ... دست آخر مجبور شدم برم خصوصی آقا مهران ! براش قضیه رو توضیح دادم و مهران ازم خواست که یه بار خارج و داخل بشم تا شاید مشکلم برطرف بشه ... منم همین کارو کردم و شکر خدا مشکلم برطرف شد و حالا پیام هایی که توی عمومی ارسال میکردمو جواب میدادن .از آقا مهران تشکر کردم و بعد ازش معذرت خواهی کردم ...
مهران: برای چی داری ازم عذر خواهی میکنی ؟
من: چون بهتون فحش دادم.!
مهران: عه! چرا؟
من: سوتفاهم پیش اومده آقای مهران .
مهران: آهان ... خب بگو ببینم چند سالته؟
من: چرا دارین یه همچین سوالی میپرسین؟
مهران: خب میخوام بدونم !
من:16سالمه
مهران: منم18...اهل کجایی؟
من: یعنی چی ؟
مهران: اولین باره ککه عضو یه چت میشی ؟
من:آره , از کجا فهمیدین؟
مهران: واضحه
من: باشه
مهران: خب نگفتی اهل کجایی؟
من : اهل تهران .
بهش دروغ گفتم ! من تا حالا تهران رو ندیدم حالا برم تهران زندگی کنم ...! فقط از مهران ترسیده بودم .
مهران: منم سنندج.
من : آهان یعنی کردستان؟
مهران: آره
من: کردستان به نظرم قشنگه ولی تاحالا نرفتم خیلی دوست دارم برم .
تا ساعت 1 مشغول حرف زدن با مهران شدم و در آخر خیلی خسته شدم .
من: آقا مهران خیلی خستم خدافظ.
مهران:کجا؟
من:میرم بخوابم!
مهران: مریم؟
من: بله؟
مهران: دوستم داری؟
من: شوخی میکنی؟!
مهران:نه!
من: شب خوش خدافظ .
لپ تاپو خاموش کردم و رفتم خوابیدم .نمیدونم چرا؟ ولی همش مهران توی فکر من بود! و حرفاش تو ذهنم دوده میشد ...
روز اول قصدم فقط این بود که سر به سر مهران بزارم اما یه روز مهران ازم پرسید:
مهران: مریم؟
من: بله؟
مهران: الان دیگه باهم دوستیم مگه نه؟
من:دوست؟؟؟
مهران:اره
من: من نمیخوام با پسرا دوست بشم!
مهران: چرا مگه ماچمونه؟
من : من از پسرا میترسم فقط بلدن با دل دخترا بازی کنن!!
مهران: کی از این حرفا زده ؟
من: خب همه میگن
مهران: اما من واقعا دوستت دارم
روزای بعد فهمیدم دوسش دارم.یه هفته از آشنایی من و مهران گذشته بود و من بهش خیلی وابسته شده بودم ... تو این یه هفته خیلی دوسش داشتم و بهش اسم واقعیمو گفتم که من اسمم عاطفه ست و سیستان و بلوچستان زندگی میکنم ...
اون روز لپ تاپ رو جمع کردن چون فردا ادل مهر بود وشروع مدرسه ها ! دیگه نمیتونستم با مهران چت کنم ...
من موندم و یک شماره از مهران .
شمارشو روی یه تیکه کاغذ یادداشت کردم و بین لباسام مخفی کردم ...
گوشی مامان رو برداشتم و شمارشو گرفتم اما نمیتونستم بهش زنگ بزنم! جراتش رو نداشتم!! میترسیدم!! اخه این اولین باری بود که میخواستم بایه پسر از پشت گوشی حرف بزنم ...
۵.۹k
۲۸ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.