▼
▼
روی یه برگه اسم و آدرسم رو نوشتم و گذاشتم تو جیبم.
دیگه به این روزگار اعتمادی نیست، هر لحظه امکان داره از زمین و آسمون یه چیز صاف بخوره تو سرت و همه حافظه ات رو از دست بدی و گم بشی.
تا وقتی که حافظه ات برنگشته اوضاع رو به راهه، اما همه چیز از وقتی شروع میشه که حافظه ات دوباره برمی گرده و میری سراغ چیزهایی که قبلا داشتی، میبینی دیگه خیلی از اون ها واسه تو نیستن!
توی یه رابطه عشقی هم گاهی وقت ها بین آدم ها هیچ مشکلی پیش نمی آد، فقط یکیشون واسه مدتی می خواد از خود عشق و دوست داشتن دور باشه، یه چیزی تو مایه های همون از دست دادن حافظه!
تموم بدبختی ها هم از وقتی شروع میشه که طرف دوباره به عشق نیاز پیدا می کنه و میره سراغ کسی که قبلا داشته.
قهوه سرد آقای نویسنده/ #روزبه_معین
روی یه برگه اسم و آدرسم رو نوشتم و گذاشتم تو جیبم.
دیگه به این روزگار اعتمادی نیست، هر لحظه امکان داره از زمین و آسمون یه چیز صاف بخوره تو سرت و همه حافظه ات رو از دست بدی و گم بشی.
تا وقتی که حافظه ات برنگشته اوضاع رو به راهه، اما همه چیز از وقتی شروع میشه که حافظه ات دوباره برمی گرده و میری سراغ چیزهایی که قبلا داشتی، میبینی دیگه خیلی از اون ها واسه تو نیستن!
توی یه رابطه عشقی هم گاهی وقت ها بین آدم ها هیچ مشکلی پیش نمی آد، فقط یکیشون واسه مدتی می خواد از خود عشق و دوست داشتن دور باشه، یه چیزی تو مایه های همون از دست دادن حافظه!
تموم بدبختی ها هم از وقتی شروع میشه که طرف دوباره به عشق نیاز پیدا می کنه و میره سراغ کسی که قبلا داشته.
قهوه سرد آقای نویسنده/ #روزبه_معین
۵.۷k
۰۶ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.