شاهنامه لهراسب ۸۶
#شاهنامه #_لهراسب #۸۶
پادشاهی لهراسپ صدوبیست سال بود . طریق کیخسرو را پیش گیرد .
لهراسپ دو فرزند دشت به نامهای گشتاسپ و زریر که هر دو علاوه بر علم و دانش در فنون جنگی نیز سرآمد بودند . روزی که جشنی بود و دورهم جمع شده بودند ، گشتاسپ به سخن درآمد و از لهراسپ خواست که تاجوتخت را به نام او کند . لهراسپ پاسخ داد که تو هنوز جوان هستی و این کار برای تو زود است . گشتاسپ ناراحت برگشت پس به سیصد سوار جنگی خود گفت که آمادهباشید تا امشب به هند برویم . امابه خواهش برادرشبرکشت گفت اگر تاج ایران را به من بسپارد نزدش میمانم ولی در غیراینصورت نمیتوانم آنجا بمانم . پس گشتاسپ با زریر به نزد شاه برگشت چندی گذشت چون لهراسپ همیشه از خسرو یاد میکرد و به کاووسیان نظر خوبی داشت گشتاسپ نگران بود پس. چاره این است که تنها به رم، روم . شب که شد سوار بر اسب شد و بهسوی روم حرکت کرد . وقتی لهراسپ فهمید . دوباره سوارانی از پی او فرستاد اما هرچه گشتند کمتر یافتند ازان سو گشتاسپ در یک هفته در شهری که سلم به پا کرده بود ، گشت و به دنبال کار بود اما کسی به غریبه کاری نمیداد . گشتاسپ غمگین بازگشت و زیر سایه درختی به رازونیاز با خدا پرداخت و از او مدد جست . ناموری ازآنجا میگذشت که صدای او را شنید و جویای حالش شد و خواست که مهمانش شود . گشتاسپ فهمید که آن مرد کدخدایی از نژاد فریدون است پس مدتی در سرای او مهمان بود .
رسم دربار روم این بود که وقتی دختر زمان شوهر کردنش میرسید بزرگان را جمع میکردند و دختر در بین آنها همسری برای خود برمیگزید . قیصر سه دختر داشت که بزرگترینشان کتایون نام داشت . شبی کتایون در خواب مردی را دید و صبح روز بعد کتایون در انجمنی که شاه تشکیل داده بود با دستهای گل نرگس در دست به جستجوی آن مرد پرداخت ولی او را نیافت .قیصر گفت که هرچه نامدار در روم است به آنجا بروند پس همه نامداران به امید ازدواج با دختر قیصر به دربار رفتند . آن کدخدایی که گشتاسپ مهمان او بود نیز همراه گشتاسپ به آن مجلس رفت . وقتی کتایون چشمش به گشتاسپ افتاد نزد پدر رفت و به او اشاره کرد . قیصر عصبانی شد و گفت : من دخترم را به یک فرد بیاصلونسب نمیدهم.همان بهتر که هم دختر و هم آن مرد را سر ببرم . اسقف او را پند داد و گفت که رسم از قدیم چنین بوده است . حالا که دخترت انتخابش را کرده ، دیگر با او بدرفتاری مکن و طبق رسم معمول عمل کن . قیصر با اکراه پذیرفت اما به دختر گفت که من هیچچیز به تو نمیدهم . گشتاسپ متعجب شد و به کتایون گفت : من که مالی و مقامی ندارم که شایسته تو باشد . اما دختر گفت : من به تو راضی هستم . پس باهم به منزل آن مرد دهقان رفتند و او نیز مجلس زیبایی برای آنها تهیه دید .
@hakimtoosi
پادشاهی لهراسپ صدوبیست سال بود . طریق کیخسرو را پیش گیرد .
لهراسپ دو فرزند دشت به نامهای گشتاسپ و زریر که هر دو علاوه بر علم و دانش در فنون جنگی نیز سرآمد بودند . روزی که جشنی بود و دورهم جمع شده بودند ، گشتاسپ به سخن درآمد و از لهراسپ خواست که تاجوتخت را به نام او کند . لهراسپ پاسخ داد که تو هنوز جوان هستی و این کار برای تو زود است . گشتاسپ ناراحت برگشت پس به سیصد سوار جنگی خود گفت که آمادهباشید تا امشب به هند برویم . امابه خواهش برادرشبرکشت گفت اگر تاج ایران را به من بسپارد نزدش میمانم ولی در غیراینصورت نمیتوانم آنجا بمانم . پس گشتاسپ با زریر به نزد شاه برگشت چندی گذشت چون لهراسپ همیشه از خسرو یاد میکرد و به کاووسیان نظر خوبی داشت گشتاسپ نگران بود پس. چاره این است که تنها به رم، روم . شب که شد سوار بر اسب شد و بهسوی روم حرکت کرد . وقتی لهراسپ فهمید . دوباره سوارانی از پی او فرستاد اما هرچه گشتند کمتر یافتند ازان سو گشتاسپ در یک هفته در شهری که سلم به پا کرده بود ، گشت و به دنبال کار بود اما کسی به غریبه کاری نمیداد . گشتاسپ غمگین بازگشت و زیر سایه درختی به رازونیاز با خدا پرداخت و از او مدد جست . ناموری ازآنجا میگذشت که صدای او را شنید و جویای حالش شد و خواست که مهمانش شود . گشتاسپ فهمید که آن مرد کدخدایی از نژاد فریدون است پس مدتی در سرای او مهمان بود .
رسم دربار روم این بود که وقتی دختر زمان شوهر کردنش میرسید بزرگان را جمع میکردند و دختر در بین آنها همسری برای خود برمیگزید . قیصر سه دختر داشت که بزرگترینشان کتایون نام داشت . شبی کتایون در خواب مردی را دید و صبح روز بعد کتایون در انجمنی که شاه تشکیل داده بود با دستهای گل نرگس در دست به جستجوی آن مرد پرداخت ولی او را نیافت .قیصر گفت که هرچه نامدار در روم است به آنجا بروند پس همه نامداران به امید ازدواج با دختر قیصر به دربار رفتند . آن کدخدایی که گشتاسپ مهمان او بود نیز همراه گشتاسپ به آن مجلس رفت . وقتی کتایون چشمش به گشتاسپ افتاد نزد پدر رفت و به او اشاره کرد . قیصر عصبانی شد و گفت : من دخترم را به یک فرد بیاصلونسب نمیدهم.همان بهتر که هم دختر و هم آن مرد را سر ببرم . اسقف او را پند داد و گفت که رسم از قدیم چنین بوده است . حالا که دخترت انتخابش را کرده ، دیگر با او بدرفتاری مکن و طبق رسم معمول عمل کن . قیصر با اکراه پذیرفت اما به دختر گفت که من هیچچیز به تو نمیدهم . گشتاسپ متعجب شد و به کتایون گفت : من که مالی و مقامی ندارم که شایسته تو باشد . اما دختر گفت : من به تو راضی هستم . پس باهم به منزل آن مرد دهقان رفتند و او نیز مجلس زیبایی برای آنها تهیه دید .
@hakimtoosi
۱۴۲.۳k
۰۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.