شاهنامه لهراسب ۸۵
کتایون جواهرات زیادی با خود داشت . جواهری را فروخت و با آن بهراحتی زندگی میکردند و گشتاسپ هم به شکار میرفت . یکی از رومیان ثروتمند به نام میرین دختر دیگر قیصر را از او خواستگاری کرد . قیصر گفت هرکس دختر مرا میخواهد باید کار بزرگی انجام دهد . تو باید به بیشه فاسقون بروی ، در آنجا گرگی اژدهاوش میبینی هرکس او را بکشد داماد من خواهد بود . میرین به گردش ماه و ستارگان و طالع خود نگریست و دید فهمید چاره کار گشتاسب است میرین از سرنوشت کتایون و گشتاسپ آگاه بود بنابراین به نزد هیشوی رفت و خواست که او را با گشتاسپ آشنا کند واز او کمک خواست گشتاسپ پذیرفت و گفت : تیغ سلم را به همراه اسبی برای من بیاور و سپس بهسوی بیشه فاسقون رفت.. وقتی گرگ او را دید ،شروع به تیرباران او کرد و گرگ را زخمی نمود پس گرگ جلو آمد و با شاخش به ران اسب کوبید و تا ناف او را پاره کرد . گشتاسپ شمشیر کشید و بر فرق سرش کوبید و او را به دونیم کرد . سپس به میرین خبر داد که گرگ کشته شد .میرین نزد قیصر رفت و ادعا کرد که آن گرگ را کشته است . قیصر شادمان دستور داد سپس دخترش را به میرین داد
یکی دیگر از نامداران روم ببه خواستگاری دختر سوم قیصر رفت . قیصر گفت : شرط این ازدواج این است که به کوه سقیلا بروی و آنجا اژدهایی است که اگر او را بکشی دخترم را به تو میدهم .میرن دید اوهم چاره کار به دست گشتاسب است گشتاسپ به کوه سقیلا رفت و وقتی اژدها را دید شروع به تیراندازی به او نمود و هنگامیکه اژدها به او نزدیک شد خنجر را کشید و دردهان اژدها کوبید و تیغ در کام او فرورفت و زهر در وجودش پراکنده شد و در او اثر کرد سپس با شمشیر به فرق اژدها زد و مغزش بیرون ریخت پس دو دندان نخست اژدها را کند و بعد سرو تنش را شست قیصر شاد شد و سپس دخترش را به اهرن داد .
روزی قیصر به همراه دو دامادش در میدان قصر مشغول چوگانبازی و سواری بود و خیلیها به تماشا آمده بودند . گشتاسب به پیشنهاد کتایون به میدان آمد تا به میدان سوارکاری قیصر رسید و چوگانبازی را تماشا کرد پس چوگان خواست و شروع به چوگانبازی کرد اما هیچکس از پس او برنیامد . بعد نوبت کمانگیری شد وقتی قیصر گشتاسپ را دید ، از او خواست که جلو برود و خود را معرفی کند پس گفت : من همان مردی هستم که دخترت برگزید و تو ما را از قصر بیرون کردی . من همان کسی هستم که اژدها و گرگ را کشتم و هیشوی هم شاهد من است و دندانهای اژدها که همراهم است و زخم خنجر نشان من است .
قیصر از کار خود پشیمان شد و . پس به دنبال کتایون فرستاد و به او محبت فراوان کرد و گفت : لااقل تو اصل و نسب او را بپرس . کتایون گفت : پرسیدم اما او نمیگوید ولی فکر میکنم که از نژاد بزرگان است ..
@hakimtoosi
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.