رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:75
#دیانا
ظهر ساعت ۱ بود با خستگی شدیدی از خواب بیدار شدم که با بچه ها رو برو شدم
رضا:خسته نباشی خانم قزی
دیانا:چیه خو عروس بودم دیگه
متین:چقدر دلم برا خواهرم(مهشاد)تنگیده
نیکا:وای اره عشقم منم چقدر دلم برا آتوسامیر و مهراشاد تنگیده حتما خوشحال میشن بفهمن اردیا ازدواج کردننن
ارسلان:نه من بهشون گفتم اونا هم خوشحال شدن
مامان و بابای دیانا: ارسلان الان که شما زن و شوهرید فکر می کنم دلیلی نداشته باشه بیایم تهران،شمت برید تهران هر وقت بچه دار شدید خودمون میایم تهران
دیانا:دلم براتون تنگ میشه،عمو بغل کردیم
چند ساعت بعد
#ارسلان
وسایلمون رو جمع کردیم که برگردیم تهران،سوار ماشین شدیم حدودا ساعتهای ۴ بود که هممون حرکت کردیم سمت شیراز شب ساعت ۱۱ شب بود رفتیم یه رستوران هممون شام خوردیم و به راهمون ادامه دادیم
ظهر بود ساعت ۳ بود رسیدیم عمارت که از بس خسته بودم گرفتم خوابیدم
#دیانا
دیدم ارسلان خوابیده یا پتو برداشتم انداختم روش دلم برات مهشاد و آتوسا تنگ شده بود ویدیو کال گرفتم
#مهشاد
تو خونه تازه بچه رو خوابونده بودم داشتیم با ژاتیس حرف میزدیم که الان ژاتیس حامله بود ولی به بچه ها چیزی نگفته بودیم می خواستیم سوپرایز بشن،بچه آتوسامیر پسر بود که ۷ ماهش بود و ژاتیس از ۳ ماهگی فهمید بار داره،بخاطر قصدی که محراب داشت باید ۲ سال استانبول می موندیم الان یک سالی میشد که استانبول بودیم و سال دیگه تاریخ ۹ دی بر می گشتیم ایران که گوشیم زنگ خورد دیانا بود،الو سلام دیانا چطوریییی
ژاتیس:سلاممم چطوری قشنگم
دیانا چ:سلام فداتون بشم وا ژاتیس چرا شکمت باد کرده
اتوسا:شاید باور نکنی ولی من بار دارم
دیانا:چییی جیغ،چند سالشه چند ماهه چرا نگفتی
مهشاد:همه قضیه رو گفتم،می خواستیم سوپرایزتون کنیم،راستی عروسیت هم مبارک
دیانا:مرسی من برم به بچه ها بگم بای
مهشاد و ژاتیس:بای
#دیانا
گوشی رو که قطع ارسلانم بیدار شد کل قضیه رو هم به بچه ها گفتم و بچه ها هم خوشحال شدن
دو ماه بعد 🧭🌴💚🍂
#پانیذ
امروز قرار بود برم سونوگرافی بدم ببینم بچم دختره یا پسر هرچند من از بچه خوشم نمیومد ولی خب رضا دختر دوست داشت برا منم فرقی نمی کرد پس آرزو می کردم دختر باشه
رفتم پیش دختر همه کار هارو انجام دادم نیکا و دیانا دم در بودن منتظر من
بعد از چند مین جواب اومد و دختر بود
دیانا و نیکا:مبارک
بعد از اون رفتم دم در،رضااا بچمون بار دارههع
رضا:چییی جیغغ پریدم بغلش
پانیذ:نی می له شد رضا
بچه ها😂😂
حمایتتتتت
بچه ها پارت بعدی منحرفانه هست پس ممکن مسدود شم پس حمایت کنید اونم در انرژی
لایک:۳۰
کامنت:۲۵
part:75
#دیانا
ظهر ساعت ۱ بود با خستگی شدیدی از خواب بیدار شدم که با بچه ها رو برو شدم
رضا:خسته نباشی خانم قزی
دیانا:چیه خو عروس بودم دیگه
متین:چقدر دلم برا خواهرم(مهشاد)تنگیده
نیکا:وای اره عشقم منم چقدر دلم برا آتوسامیر و مهراشاد تنگیده حتما خوشحال میشن بفهمن اردیا ازدواج کردننن
ارسلان:نه من بهشون گفتم اونا هم خوشحال شدن
مامان و بابای دیانا: ارسلان الان که شما زن و شوهرید فکر می کنم دلیلی نداشته باشه بیایم تهران،شمت برید تهران هر وقت بچه دار شدید خودمون میایم تهران
دیانا:دلم براتون تنگ میشه،عمو بغل کردیم
چند ساعت بعد
#ارسلان
وسایلمون رو جمع کردیم که برگردیم تهران،سوار ماشین شدیم حدودا ساعتهای ۴ بود که هممون حرکت کردیم سمت شیراز شب ساعت ۱۱ شب بود رفتیم یه رستوران هممون شام خوردیم و به راهمون ادامه دادیم
ظهر بود ساعت ۳ بود رسیدیم عمارت که از بس خسته بودم گرفتم خوابیدم
#دیانا
دیدم ارسلان خوابیده یا پتو برداشتم انداختم روش دلم برات مهشاد و آتوسا تنگ شده بود ویدیو کال گرفتم
#مهشاد
تو خونه تازه بچه رو خوابونده بودم داشتیم با ژاتیس حرف میزدیم که الان ژاتیس حامله بود ولی به بچه ها چیزی نگفته بودیم می خواستیم سوپرایز بشن،بچه آتوسامیر پسر بود که ۷ ماهش بود و ژاتیس از ۳ ماهگی فهمید بار داره،بخاطر قصدی که محراب داشت باید ۲ سال استانبول می موندیم الان یک سالی میشد که استانبول بودیم و سال دیگه تاریخ ۹ دی بر می گشتیم ایران که گوشیم زنگ خورد دیانا بود،الو سلام دیانا چطوریییی
ژاتیس:سلاممم چطوری قشنگم
دیانا چ:سلام فداتون بشم وا ژاتیس چرا شکمت باد کرده
اتوسا:شاید باور نکنی ولی من بار دارم
دیانا:چییی جیغ،چند سالشه چند ماهه چرا نگفتی
مهشاد:همه قضیه رو گفتم،می خواستیم سوپرایزتون کنیم،راستی عروسیت هم مبارک
دیانا:مرسی من برم به بچه ها بگم بای
مهشاد و ژاتیس:بای
#دیانا
گوشی رو که قطع ارسلانم بیدار شد کل قضیه رو هم به بچه ها گفتم و بچه ها هم خوشحال شدن
دو ماه بعد 🧭🌴💚🍂
#پانیذ
امروز قرار بود برم سونوگرافی بدم ببینم بچم دختره یا پسر هرچند من از بچه خوشم نمیومد ولی خب رضا دختر دوست داشت برا منم فرقی نمی کرد پس آرزو می کردم دختر باشه
رفتم پیش دختر همه کار هارو انجام دادم نیکا و دیانا دم در بودن منتظر من
بعد از چند مین جواب اومد و دختر بود
دیانا و نیکا:مبارک
بعد از اون رفتم دم در،رضااا بچمون بار دارههع
رضا:چییی جیغغ پریدم بغلش
پانیذ:نی می له شد رضا
بچه ها😂😂
حمایتتتتت
بچه ها پارت بعدی منحرفانه هست پس ممکن مسدود شم پس حمایت کنید اونم در انرژی
لایک:۳۰
کامنت:۲۵
۱۵.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.