دنیاجایفرشتههانیست

#دنیا_جای_فرشته‌ها_نیست...
تلخ‌ترین اتفاق ۵ سالی ک تو ویسگون بودم😢
نمیدونم چی بگم از کجاش بگم تا کجاش💔 برای از دست دادن آبجی مهربون و دوستداشتنیم ک اندازه خواهر واقعیم دوستش داشتم و خاطرش و میخواستم ولی...😭 😭
دلم داغون شد خواهرِ عزیزم...
دلم نمیاد بگم ک نیستی یا روحت شاد یا از این قبیل جملات😢 😢
ولی...

آسمانی شدنت مبارک
همه اش سه بخش بیشتر ندارد اما وقتی می آید پاره پاره می کند دل را. دل هم که پاره پاره شد، کار سخت میشود. مگر می شود پاره ها را رساند به هم و از نو شروع کرد. نَه. شاید هم بشود اما این دل کجا و آن دل کجا...

 حرف از دلتنگی است. همین کلمه ی غریبِ آشنا. اصلا من کجا و حرف زدن از این واژه ای که بی بُرو برگرد دل را جانانه تسخیر می کند و نفس ها را به شمارش می اندازد کجا؟ من کجا و حرف زدن از قرارهای عاشقانه کجا؟ من کجا و گفتن از تنها شدن آن هم در ابتدای راه کجا؟ من چه می دانم از داغ فاصله ها، از فاصله ای که یک طرفش دنیایی است که در آن زندگی می کنیم و یک طرفش می رود و می رسد به بهشت، جایی خیلی آن طرف تر. دلتنگی انگار از همین فاصله متولد می شود. هرچه عمق این فاصله بیشتر، دلتنگی بیشتر...

و فاصله زیاد می شود. آنقدر زیاد که می روی و می رسی به ندیدن، به همان ندیدنی که دیدنش می ماند به قیامت. وای به اینجا که می رسد حال دلتنگی عجیب می شود.شنبه به یک شنبه می رسد. دوازدهم به سیزدهم سلام می کند. خرداد به تیر خوش آمد می گوید و تو می رسی به روزی که چشم هایش را بر پهنای این دنیا باز کرد و دنیایی را به تماشا نشست که هیچ گاه با تمام جاذبه هایش او را غرق خود نکرد. روزی که قرار بود عاشقانه هایتان جان بگیرد. روزی که قرار بود همیشه نو بماند و گذر سال ها اجازه ندهد که تقویم رو میزی در آن روز رنگ خاک ببیند. حالا نیست. تقویم سر جایش مانده. گذر سال ها هم سر عهد خود می ماند که تقویم رنگ خاک نگیرد ولی یک جای کار ایراد دارد، تو نیستی... دست دلش را می گیرد و می زند به راه. همان راه که فاصله ها را کم خواهد کرد تا دلش قرار بگیرد، خودش را می رساند به مزار...

دلش کمی آرام می شود. یاد ثانیه هایی که رفت، همان ثانیه هایی که بعد از رفتنش سایه ای شد و افتاد روی ثانیه های زندگی اش که ارمغانش شد ندیدن.

نَه... حالا وقت باریدن نیست. آرام می کند دل اش را و از خودش قول می گیرد که چشم هایش نبارد، که بی تابی نکند که یاد قرارهایشان نیفتاد و دانه های دلش را پشت لبخندهایش پنهان کند که به موقع جایی دور از اینجا، دور از چشم های پسرش برای همسرش ببارد. خیلی نمی گذرد که خودش را که دلش را از میان همه ی بغض هایی که از همان کلمه ی سه بخشی ناشی می شود، پیدا میکند. همه چیز مثل همیشه است. او هست، پسرش هست و همسرش .. فقط با فاصله از کیک تولدش نشسته اما هنوز لبخند می زند. همان لبخند دوست داشتنی همیشه...
فقط خدا از دلش خبر دارد...

آبجی مهربونم، عزیزِدلِ داداش و اینجا جایی بین زمین و آسمان،😢 💔 😢
آسمانی شدنت مبارک.

دلم خیلی برات تنگ میشه آبجی مهربونم...
😢 #شنبه‌ی_لعنتی_۴_خرداد_تلخ‌ترین_روز_سال_۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶۷)

باورش خیلی سخته آبجی گلم💔 😢 😢 😢 😢 😢 😢 😢 😢 😢 😢 😢 https://artm...

#چه_مظلومانه_رفتی_آبجی_مهربونم😢 😭 میری واسه همیشه آبجی جونمب...

#کجونم_مِن_خدا_بو😍 😍 😍 #زنده_بو_لُر...آهنگ جدید لری فوق‌الع...

#ایلم_لُر... #وطنم_لُر... #همه_چیم_لُر..❤ #زنده_بو_لُر😍 آهن...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

چپتر ۶ _ انتخابماه ها نقشه ریخته بودند.کاغذها، فایل ها، اسنا...

عشـــق تحقیر شـده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط