ایستاده بود گوشه مترو

ایستاده بود گوشه مترو
صندلی خالی شد ولی ننشست
گفتم پدرجان صندلی خالیه بیا بشین
گفت لباسم کثیفه نمیخوام کثیف بشید
شبیه کارگرای ساختمانی بود
پیرزنی که آن طرف تر نشسته بود
گفت اقا بیا بشین باز خداروشکر شما لباست کثیفه
بیشتر ماها ذاتمون کثیفه زیر لباس قایمش میکنیم...
دیدگاه ها (۴)

مرا ببر به آنجا که تا ابد باشیکه من بدون #توناتمـــــام میما...

برای همه مان،یک روزهایی هستند که می نشینیم کنج اتاق و همانطو...

ماه منراستش رابخواهی ،دلم عجیب پیر شدن به پای #تو را می خواه...

خیلی سرده داره ی میزنهقلبتقلبم میگفتن معجزه وقتی اتفاق میفته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط