شوق دیدارش برایم آرزو نگذاشته است
شوق دیدارش برایم آرزو نگذاشته است
رنگ رخسارم برایم آبرو نگذاشته است
آنقدر در خلوتم با یاد او باریده ام
دیدگانم جای حرف و گفت و گو نگذاشته است
دوختم لب را به هم بی شکوه باشد تا ابد
پاره پاره قلب من جای رفو نگذاشته ست!
پشت پاهایش ببین، آنقدر رفتم گم شدم
خستگی نایی برای جست و جو نگذاشته است
هر صدایی مثل او! بند دلم را می درید!
اشکهایم ، هیچ بغضی در گلو نگذاشته است
رنگ رخسارم برایم آبرو نگذاشته است
آنقدر در خلوتم با یاد او باریده ام
دیدگانم جای حرف و گفت و گو نگذاشته است
دوختم لب را به هم بی شکوه باشد تا ابد
پاره پاره قلب من جای رفو نگذاشته ست!
پشت پاهایش ببین، آنقدر رفتم گم شدم
خستگی نایی برای جست و جو نگذاشته است
هر صدایی مثل او! بند دلم را می درید!
اشکهایم ، هیچ بغضی در گلو نگذاشته است
۴.۷k
۰۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.