رویای هر یک از ما پارت۱۱
#رویای_هر_یک_ازما
[ویوی/لینا]
منو کوک دراز کشیدیم روی تخت که کوک گفت...
کوک:میتونم یه سوال شخصی بپرسم؟
لینا:اره..جونم راحت باش
کوک:دوست پسر داری؟
لینا:دوست پسرر..نه بابا یه دو سالی میشه سینگم😂
کوک:خدایا شکرتتتت
لینا:چی..گفتی؟
کوک:هاا..هیچی
لینا:حالا چرا پرسیدی؟
کوک:خب منو تهیونگ قبلا یه یه دوست دختر داشتیم که باهم دوست بودن و ما فکر میکردیم دوسمون دارن ولی بعدا فعمیدیم که اونا مارو به خاطر پول مون میخوان و یه مشت ج.ن.ده ان که هرشب. زیر یه نفرن خلاصه.. ما ازسون جدا شدیم ولی اونا چون میدونن هنوز سینگلیم ولمون نمی کنن. و ما فردا یه پارتی دعوتیم که اونا هم هستن میشه فردا اگه دوست داری نقش دوست دخترمو بازی کنی؟
لینا:اوهه واقعا دخترای اینطوری رو درک نمی کنم.. چشمم چرا که نه تو این کار ها استادم😂
کوک:😁خوبه پس من فردا ساعت ۵ عصر میام دنبالت.
لینا: اهوم باشه..فقط تهیونگ چی؟
کوک:شاید اونم از هانا بخواد.
لینا:جررر.. مطمئنم سوتی میده🤣
کوک:خدا بخیر کنه😂
لینا:خب باشه خیلی زر زدیم خوابم میاد بکپ...شب خوش
کوک:درسته😂خب تو هم خوش
[این مکالمه بین هانا تهیونگ هم بود حوصله دوباره نوشتن ندارم گشادم😂]
(ویوی/کوک)
صبح شده بود و وقتی چشامو باز کردم حدود یه دقیقه مثل جن به در و دیوار نگاه میکردم خوابم بپره که کم کم به خودم اومدم دیدم لینا نیست منم گفتم حتمی رفته خونش..خلاصه رفتم یه دوش پنج مینی گرفتم و اومدم بیرون حوصله سشوار نداشتم یه حوله رو سرم گذاشتم و یه شلوارک و تیشرت پوشیدم و اومدم پایین.. بویی خیلی خوبی میومد کل عمارتوو در بر گرفته بود😂 که دیدم تهیونگ نشسته دهنشو هندازه خر پر کرده بود و لینا.و هانا داشتن میزو میچیدن..
[ویوی/تهیونگ]
صبح پاشدم و با یه دست روی صورتم و یه پا روی شکمم مواجه شدم که دیدم هانا ستت ترسیدم یعنی یجوری بیچاره رو از تخت پرت کردم خودمم دردم گرفت
هانا:اییییی*داد*
ته:ببخشید..😅
هانا:ته خدا لعنتتت کنه میکشمتتت بخداا
خلاصه هانا دنبال تهیونگ دوید و تهیونگ مثل جت میدوید هردو اومدن پاین کلی اونا بزن بکوب بود که بلخره خسته شدن ..وری مبل ولو شدن🤣
لینا:بخره جنگ تموم شد.. بسه برید دست صورتتون رو بشورید هانا پدر سوخته توهم بیا کمکم..
ته:تو چرا داری صبحونه درست میکنی آجوما کجاست؟
لینا:آجوما مریض بود بهش قرص دادم و گفتم بره تو اتاقش استراحت کنه من کار هارو میکنم..
ته:اوه..چه دل مهربونی داری..به هر حال ممنونم
لینا:خواهش میکنم من کاری نکردم
(پایان/ویوی)
هانا و ته رفتن دستو صورت شون رو شستن و تهیونگ رو میز نشست و هانا به لینا کمک میکرد که میزو بچینن ... که کوک با یه حوله رو موهاش اومد پایین اول تعجب کرد ولی نشست..
خماریی
لطفا حمایت کنید
[ویوی/لینا]
منو کوک دراز کشیدیم روی تخت که کوک گفت...
کوک:میتونم یه سوال شخصی بپرسم؟
لینا:اره..جونم راحت باش
کوک:دوست پسر داری؟
لینا:دوست پسرر..نه بابا یه دو سالی میشه سینگم😂
کوک:خدایا شکرتتتت
لینا:چی..گفتی؟
کوک:هاا..هیچی
لینا:حالا چرا پرسیدی؟
کوک:خب منو تهیونگ قبلا یه یه دوست دختر داشتیم که باهم دوست بودن و ما فکر میکردیم دوسمون دارن ولی بعدا فعمیدیم که اونا مارو به خاطر پول مون میخوان و یه مشت ج.ن.ده ان که هرشب. زیر یه نفرن خلاصه.. ما ازسون جدا شدیم ولی اونا چون میدونن هنوز سینگلیم ولمون نمی کنن. و ما فردا یه پارتی دعوتیم که اونا هم هستن میشه فردا اگه دوست داری نقش دوست دخترمو بازی کنی؟
لینا:اوهه واقعا دخترای اینطوری رو درک نمی کنم.. چشمم چرا که نه تو این کار ها استادم😂
کوک:😁خوبه پس من فردا ساعت ۵ عصر میام دنبالت.
لینا: اهوم باشه..فقط تهیونگ چی؟
کوک:شاید اونم از هانا بخواد.
لینا:جررر.. مطمئنم سوتی میده🤣
کوک:خدا بخیر کنه😂
لینا:خب باشه خیلی زر زدیم خوابم میاد بکپ...شب خوش
کوک:درسته😂خب تو هم خوش
[این مکالمه بین هانا تهیونگ هم بود حوصله دوباره نوشتن ندارم گشادم😂]
(ویوی/کوک)
صبح شده بود و وقتی چشامو باز کردم حدود یه دقیقه مثل جن به در و دیوار نگاه میکردم خوابم بپره که کم کم به خودم اومدم دیدم لینا نیست منم گفتم حتمی رفته خونش..خلاصه رفتم یه دوش پنج مینی گرفتم و اومدم بیرون حوصله سشوار نداشتم یه حوله رو سرم گذاشتم و یه شلوارک و تیشرت پوشیدم و اومدم پایین.. بویی خیلی خوبی میومد کل عمارتوو در بر گرفته بود😂 که دیدم تهیونگ نشسته دهنشو هندازه خر پر کرده بود و لینا.و هانا داشتن میزو میچیدن..
[ویوی/تهیونگ]
صبح پاشدم و با یه دست روی صورتم و یه پا روی شکمم مواجه شدم که دیدم هانا ستت ترسیدم یعنی یجوری بیچاره رو از تخت پرت کردم خودمم دردم گرفت
هانا:اییییی*داد*
ته:ببخشید..😅
هانا:ته خدا لعنتتت کنه میکشمتتت بخداا
خلاصه هانا دنبال تهیونگ دوید و تهیونگ مثل جت میدوید هردو اومدن پاین کلی اونا بزن بکوب بود که بلخره خسته شدن ..وری مبل ولو شدن🤣
لینا:بخره جنگ تموم شد.. بسه برید دست صورتتون رو بشورید هانا پدر سوخته توهم بیا کمکم..
ته:تو چرا داری صبحونه درست میکنی آجوما کجاست؟
لینا:آجوما مریض بود بهش قرص دادم و گفتم بره تو اتاقش استراحت کنه من کار هارو میکنم..
ته:اوه..چه دل مهربونی داری..به هر حال ممنونم
لینا:خواهش میکنم من کاری نکردم
(پایان/ویوی)
هانا و ته رفتن دستو صورت شون رو شستن و تهیونگ رو میز نشست و هانا به لینا کمک میکرد که میزو بچینن ... که کوک با یه حوله رو موهاش اومد پایین اول تعجب کرد ولی نشست..
خماریی
لطفا حمایت کنید
۳.۶k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.