رمان غریبه ترین آشنا💕🔗
Part:1
من دیانام ۲۰ سالمه ترم اول دانشگام .
با چه اسراری تونستم بیام دانشگاه خانواده م مخالفت میکردن از شما چه پنهون درسمم زیاد خوب نیس
دیانا: استاد داشت درس میداد چند باری به پشت سرم نگاه کردم ، برای بار هفتم پشت سرمو نگاه کردم که استاد وسط درس گفت : خانومه رحیمی لطفا به درس دقت کنید و نظم کلاسو به هم نریزید
دیانا:
خجالت کشیدمو سرمو انداختم پایین بچه های کلاس با لحن خنده میگفتن استاد ولش کنید دلش گیر کرده اون پشت
دیانا:
اب شدم رفتم توی زمین خیلی تابلو بود نگاه کردنام به ارسلان
دیانا: ساعت گذشت ، بچه ها میگن ارسلان درسش خوبه و من میتونم ازش کمک بگیرم
دیانا: از ستایش پرسیدم گفتم ارسلان همونیه که دو میز به اخره؟
ستایش: اره خودشه چطور؟
دیانا: هیچی باباااا
دیانا: توی خیاط ارسلانو دیدم که روی صندلی نشسته بود و سرش توی گوشی بود می خواستم برم پیشش ولی روم نمی شد ، ولی به هرجوری بود خودمو قانع کردم و رفتم
دیانا: عااامم سلام
ارسلان:سلام خودت خوبی؟
دیانا:بخوبیت خوبم،میگم میشه این درسو برام توضیح بدی
ارسلان:باشه حتما
دیانا:وایییی روم نمیشهه ب چشماش نگا کنم ، همین جوری که سرمو انداخته بودم پایین
ارسلان گفت:دیانا حالت خوبه؟؟ اب بیارم برات
دیانا:نه نه خوبم فقط سرم گیج میره
ارسلان:باشه پس بریم ادامه شو برات توضیح بدم
دیانا: وقتی بیدار شدم تو........
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
من دیانام ۲۰ سالمه ترم اول دانشگام .
با چه اسراری تونستم بیام دانشگاه خانواده م مخالفت میکردن از شما چه پنهون درسمم زیاد خوب نیس
دیانا: استاد داشت درس میداد چند باری به پشت سرم نگاه کردم ، برای بار هفتم پشت سرمو نگاه کردم که استاد وسط درس گفت : خانومه رحیمی لطفا به درس دقت کنید و نظم کلاسو به هم نریزید
دیانا:
خجالت کشیدمو سرمو انداختم پایین بچه های کلاس با لحن خنده میگفتن استاد ولش کنید دلش گیر کرده اون پشت
دیانا:
اب شدم رفتم توی زمین خیلی تابلو بود نگاه کردنام به ارسلان
دیانا: ساعت گذشت ، بچه ها میگن ارسلان درسش خوبه و من میتونم ازش کمک بگیرم
دیانا: از ستایش پرسیدم گفتم ارسلان همونیه که دو میز به اخره؟
ستایش: اره خودشه چطور؟
دیانا: هیچی باباااا
دیانا: توی خیاط ارسلانو دیدم که روی صندلی نشسته بود و سرش توی گوشی بود می خواستم برم پیشش ولی روم نمی شد ، ولی به هرجوری بود خودمو قانع کردم و رفتم
دیانا: عااامم سلام
ارسلان:سلام خودت خوبی؟
دیانا:بخوبیت خوبم،میگم میشه این درسو برام توضیح بدی
ارسلان:باشه حتما
دیانا:وایییی روم نمیشهه ب چشماش نگا کنم ، همین جوری که سرمو انداخته بودم پایین
ارسلان گفت:دیانا حالت خوبه؟؟ اب بیارم برات
دیانا:نه نه خوبم فقط سرم گیج میره
ارسلان:باشه پس بریم ادامه شو برات توضیح بدم
دیانا: وقتی بیدار شدم تو........
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
۷.۹k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.