از بچگی سرمایی بودم

...
از بچگی سرمایی بودم
زمستون که میشد حتی اگه صدتا لباسم رو هم می پوشیدم باز همه ی بدنم از سرما می لرزید
یه روز یه خانومی تو ایستگاه اتوبوس بهم گفت تا وقتی فکر کنی سردته تا وقتی تلقین کنی به خودت اوضاع همینه... دستتو بذار رو قلبت اون قلبی که داره میزنه جاش گرمه پس دلیلی نداره تو سردت باشه... به چیزای گرم فکر کن به حسی قوی تر از سرما مثل چای گرم کنار اتیش... عشق...تپش محکم و امیدوار قلبت
اون رفت و من تا ایستگاه بعد پیاده رفتم و کل راه به تو فکر کردم بدون این که احساس سرما کنم
یه جورایی تو قوی تر از هر حسی توی دنیا بودی...
گذشت...
بعد چند سال...امسال دوباره احساس سرما کردم
هر چی به تو فکر کردم بهتر که نشد هیچ... بد ترم شد... نمی دونم چی سر رابطمون اومد که انقد سرما توش نفوذ کرد... که دیگه مرهم حال بد هیچ کدوممون نمی تونه باشه حتی اون سرمای ساده...
دستمو گذاشتم رو قلبم چشامو بستم
می زد ولی محکم نبود خسته بود شکسته بود...
نمی دونم اگه بخوام قدمامو توی سرمای این روزا واسه رسیدن به تو بشمارم چه قدر می تونم بهت نزدیک شم... ولی اگه دیدی نرسیدم نه که خسته بودم نه که شکسته بودم فقط دیگه نا نداشتم حرکت کنم...
#بهاره_شریفی🌙
دیدگاه ها (۲)

این بارکه عاشق شدم دوستت دارم رااصلا به زبان نمی آورمقربان ص...

خب من از اولم اهل فضای مجازی و اینجور داستانا نبودم.ولی خب خ...

- من اصلا بهش فکر نمیکنم+ به کی؟!- خوب همون دیگه..+ اگه بهش ...

رژان خانوم توو پاساژ دیدمش عاشقشششش شدم ای ژوووووونم خعلی جی...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

بی احساسلعنت به اون شب که تو گفتی من دیگه بر نمی گردملعنت به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط