ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۱۹

همین یه ثانیه نزديکي چنان توانی بهم داده بود که فهمیدم منبع انرژي از دست رفته ام اغوش این مرده اره آغوش این مرد در کمد رو باز کردم و با لرز خيلي شديدي يکي از لباس خواب هاي جدیدم رو پوشیدم یه دوبنده شيك قرمز که تا سر زانو بود ملافه رو دور خودم پیچیدم و رفتم سمت اتاقش. مغزم اصلا کار نمیکرد فقط قلبم داشت فرمان میداد و این دفعه میخواستم ازش پيروي
کنم.. در اتاقش رو اروم باز کردم پشت به در دراز کشیده بود که با باز شدن در برگشت و متعجب نگام کرد. گنگ نیمه خیز شد و گفت
جیمین: الا.. چی شده؟ حالت خوبه؟
قلبم تند تند میزد و دستام میلرزید
مهربون گفت جیمین : الا...
من بهش نیاز داشتم.دنه به جسمش و رابطه. به نزديکي با مردی که دوستش دارم،به لمس کردنش،به بوسیدن و بوسیده شدن به اینکه فقط ما دوتا باشیم نیاز داشتم. به بدون مرز غرقش بودن نیاز داشتم.
بي حرف ملافه رو رها کردم اروم از رو تنم سر خورد و روی زمین افتاد.
نگاهش بهت زده و نفساش مقطع و گرم شد. رفتم سمتش. سعی میکرد بهم نگاه نکنه ولی..نمیتونست... نگاهش داشت اتیشم میزد. به زور نگاه ازم کند و اشفته گفت جیمین: چی شده؟ نميتوني بخوابي؟
امشب میخواستم بی پروا باشم. رو تخت کنارش نشستم و خودمو سمتش کشیدم و دو طرف صورتش رو گرفتم و سرشو سمت خودم چرخوندم. ناباور با چشمای گرد بازومو گرفت و به زور گفت جیمین :چیه الا؟
صداش خیلی گنگ و ملتهب و اشفته بود. نزديك صورتش با بغض به زور گفتم الا :لطفا..
و دستمو بردم توی موهاش ناباور دستم رو گرفت و سعی کرد خودشو عقب بکشه و با نفسای داغ به زور گفت
جیمین : هیسس .. الا .. اروم باش..حالت خوبه؟ذچیکار میکنی؟
خودمو جلوتر کشیدم تند يهلومو گرفت که جلوتر نرم و متعجب و نرم دست روي صورتم کشید. دستش داغ بود..خيلي داغ.. اشکم جاري شد و پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم و خودمو بالاتر کشیدم و زمزمه کردم . الا :لطفا
اب دهنش رو خيلي پر عطش قورت داد و تمام قدرتش رو از دست داد و به پهلوم چنگ زد و بی قرار سرشو اروم تكون داد و خیره به لبام جلوتر کشیدم اخ.. صورتش تو يه ميلي متري صورتم بود. داشتم خفه میشدم
پر عطش لباشو نزديك لبامو چرخوند. انگار میخواست خمارترم کنه
با عطش خيلي زيادي خواستم لبهاشو ببوسم که داغ سرشو
عقب کشید نمیتونستم نفس بکشم
لرزون گفت جیمین: هشياري؟
دیدگاه ها (۹۲)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۲۰به موهاش چنگ زدم و اروم گفت...

ظهور ازدواج پارت ۴۱۲هر دو به پهلو و نزديك هم دراز کشیده بودي...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۱۸هق هق کردم و لرزون گفتم الا...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۱۷لباس عوض کرده با سوییچش برگ...

ظهور ازدواج )( پارت۳۷۶ فصل ۳ )معده ام از دیدن این همه خون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط