پارت نهم
-قربان تو حسابا مشکلی پیش اومده
-شما از حساب شرکت مبلغ زیادی رو خارج کردید
+خب برا کاری شرکت بوده
-خیر
-من تمام مبلغی که برای کاری شرکت استفاده میشه دیدم
- با این مبلغ برای هیچکدوم از کارای شرکت نبوده
+یعنی میخوای بگی من دزدم
-تقریبا
با صداقت گفتم
از جاش بلند شد و سمتم اومد
+که اینطور
با کشیده شدن دستم از جا پریدم
منو دنبال خودش سمت اتاق پارک کشید
-اخخخ چیکار میکنی دستم کنده شد
+خفه شو
گفت و بدون در زدن وارد اتاق پارک شد
+چشمم روشن چانی حسابداری استخدادم کردی که بهم میگه دزد
(از دید چان)
با باز شدن یهویی در از جام بلند شدم
به کای و بیون نگاه میکردم
کای مچ دست بیون رو گرفته بود
از حرف کای تعجب کردم
+مگ بهت نگفتم خودم رسیدگی میکنم؟
بیون به زور مچش رو از دست کای بیرون کشید و بهم نگاه کرد
_ولی رفتار شما جوری بود که انگار من دارم دروغ میگم! من اینو فقط برای درستی کارم گفتم
•یعنی میگی که من دزدی کردم؟!
_من فقط اینو میدونم مبلغ زیادی از پول شرکت به دست شما از شرکت خارج شده!
+بیون
_بله قربان
+برو ییرون
از حرفم قشنگ جا خورده بود
نگاه دیگ ای که بهش کردم
_بله قربان
از اتاق خارج شد
•واقعا باورم نمیشه!
+کایا خودتو بخاطر این چیزا ناراحت نکن
•ندیدی بهم چی میگه؟
+فک کردی حرفاشو باور میکنم؟
•ن
+پس عصبانی نباش و برو اتاقت خودم میدونم چطوری تلافیش کنم
(از دید بک)
از اتاق رفتم بیرون
احمق دراز اگه قبلا شک داشتم الان مطمئن شدم کای دزدی کرده
با عصبانیتش دست پیش گرفت
به مچ دستم نگاه کردم
قرمز شده بود
سمت دفتر خودم رفتم و پشت میز نشستم
اصلا به من چه به درک
اصلا بزار شرکتش ورشکست بشه
مشغول کارم شدم بعد از چند ساعت با زنگ گوشیم نگاهمو از کامپیوتر گرفتم
پارک بود
-بله؟
+بیا تو پارکینگ
گفت و تماسو قطع کرد
بلند شدم و بعد از خاموش کردن کامپیوتر چندتا از پرونده هایی که باید روشون کار میکردم تو کیفم گذاشتم
از اتاقم خارج شدم و سمت در خروجی رفتم
بعد از خارج شدن از شرکت سمت پارکینگ رفتم و با دیدن آقای پارک که تو ماشین منتظرم بود سمت ماشین رفتم و سوار شدم
از دست پارک ناراحت بودم
با راه افتادن ماشین مشغول بازی با انگشتام شدم
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.