ادامه کتاب

📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》

#قسمت_صدوپنجاه_دو


به جز صدای گاه به گاهِ خش‌خش بیسیم، صدای دیگری شنیده نمی‌شد. سیدغفار هم حواسش را داده بود به جاده و هیچ نمی‌گفت. از توی شیشه ماشین، عقب وانت را نگاه کردم. اوضاع بسامانی نبود و نیروها پراضطراب به این سو و آن سو نگاه می‌کردند و ناهمواری‌های راه، سکون‌شان را ویران می‌کرد. چندباری مسیر را اشتباه رفتیم و باز برگشتیم به مسیر درست.
رحیم منطقه را مثل کف دستش می‌شناسد. بیسیم را روشن کردم:«رحیم رحیم کمیل» رحیم جواب داد؛ جانم کمیل بگو!
-ما توی یه جاده خاکی هستیم، سمت چپ جاده چند تا درخت هست؛ درخت زیتون.
رحیم که اثر جراحت از توی صدایش هم پیدا بود، تکرار کرد: سمت چپ جاده درخت هست؟
-بله رحیم‌جان، سمت چپ جاده درخت هست
-سه چهار تا؟
-آره سه چهار تا
- با فاصله از هم؟
-آره رحیم جان!
-پس برید جلوتر...
گازش را گرفتیم. چند خانه در حاشیه جاده دیدیم. دوباره بیسیم را روشن کردم و به رحیم نشانی دادم:
-رحیم‌جان این‌جا چند تا خونه هست.
-خونه‌ها سمت راست جاده هستن؟
-آره رحیم جان
-جلوتر از خونه‌ها، یه آغل می‌بینید؟
-آره رحیم‌جان
-همین‌جا ماشینُ نگه‌دارید و پیاده برید.
وسط این حرف‌ها بودیم که ماشین فرمانده، کنار دیوار یکی از خانه‌ها ایستاد. سیدغفار هم ماشین را کنار ماشین او نگه داشت. پیاده شدیم. جی‌پی‌اس کار نمی‌کرد و فرمانده دنبال نقشه می‌گشت که ببیند باید از کدام سو برویم....
...


۱۵۲
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#انتهای_کتاب
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
دیدگاه ها (۳)

🎥#مسمومیت ها از کجا آب میخورد؟🔸رفتار دوگانه رسانه ها در برخو...

🛑برای بازی با روان مردم ایران هر کاری میکنن!🔹عکس #تاکسیدرمی ...

🔺 میهمان #تجزیه_طلب بی بی سی #داعشی از آب در آمد...در هفته ه...

﷽ 🔻 #قاچاق_دختران دبستانی برای استفاده #جنسی معاون نخست وزیر...

"سرنوشت "p,32..ویو بعد از شام ا/ت *.بعد از شام جیمین با ماشی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط