کاش براتون مهم بودم
پارت ۴
ویو نامجون:
وقتی حرفای هانول شنیدم قلبم شکست راستش اون روز که گفتیم ای کاش هانول بمیره دیدم که اون حرفامون شنید و با گریه به اتاقش برگست دلم سوخت حالا که فکر میکنم ما به اون خیلی بد کردیم وقتی بچه بود مامان بابا از ما قول گرفتن هیچ وقت نذاریم هانول اذیت بشه همیشه باهاش خوب باشیم ولی ما چیکار کردیم یادمو اون روز که مامان و بابا مردم هانول چقدر گریه کرد ولی به ما گفت با ابن که اونا نیستن ولی من شمارو دارم میدونم حواستون بهم هست نه بایو جبران کنیم .
وبو هانول:
من دیگه خسته شدم نمیخوام زنده بمونم واسه کسی مهم نبستم ولی نن داداشام رو خیلی دوست داشتم اما بیخیال خودشون گفتم که اگه بمیرم خوشحال ترن پس منم همینکارو میکنم به میا یه پیام دادم و ازش خداحافظی کردم و یه نامه هم برای داداشام نوستم تیغ رو از کشو برداشتم و روی رگم کشیدم بلاخره دارم از زندگی خلاص میشم یاد خاطراتم با اونا افتادم و گریم گرفت من خیلی اونارو دوست داشتم ولی اونا متو نخواستن اما یه دفعه چشمام سیاهی رفت و افتادم.
بقیه شو چند ساعت دیگه مینویسم حمایت لطفا
ویو نامجون:
وقتی حرفای هانول شنیدم قلبم شکست راستش اون روز که گفتیم ای کاش هانول بمیره دیدم که اون حرفامون شنید و با گریه به اتاقش برگست دلم سوخت حالا که فکر میکنم ما به اون خیلی بد کردیم وقتی بچه بود مامان بابا از ما قول گرفتن هیچ وقت نذاریم هانول اذیت بشه همیشه باهاش خوب باشیم ولی ما چیکار کردیم یادمو اون روز که مامان و بابا مردم هانول چقدر گریه کرد ولی به ما گفت با ابن که اونا نیستن ولی من شمارو دارم میدونم حواستون بهم هست نه بایو جبران کنیم .
وبو هانول:
من دیگه خسته شدم نمیخوام زنده بمونم واسه کسی مهم نبستم ولی نن داداشام رو خیلی دوست داشتم اما بیخیال خودشون گفتم که اگه بمیرم خوشحال ترن پس منم همینکارو میکنم به میا یه پیام دادم و ازش خداحافظی کردم و یه نامه هم برای داداشام نوستم تیغ رو از کشو برداشتم و روی رگم کشیدم بلاخره دارم از زندگی خلاص میشم یاد خاطراتم با اونا افتادم و گریم گرفت من خیلی اونارو دوست داشتم ولی اونا متو نخواستن اما یه دفعه چشمام سیاهی رفت و افتادم.
بقیه شو چند ساعت دیگه مینویسم حمایت لطفا
- ۷.۹k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط