هیونگ فقط به ما اعتماد کن هیونگ واقعا باید پاها
🐻 : هیونگ، فقط به ما اعتماد کن. هیونگ، واقعاً باید پاهاتو دراز کنی و استراحت کنی.
🐹 : راستش من پاهامو دراز میکنم و میخوابم.
🐻 : آره به اونشم میرسیم.
🐹 : پاهاتو دراز کنی و یک چرت بزنی؟
🐻 : نه بابا حالا باید حسابی کار کنیم.
🐹 : باشه بهت اعتماد دارم.
🐹 : هیکلتون خیلی خوب شده. اگه باهاتون دعوا کنم کتک میخورم؟
🐻 : در واقع میبازی.
🐹 : منم همینطور فکر میکنم.
🐻 : هیونگ من جاهای ترسناکی رفتم.
🐹 : بیا با هم دوست باشیم. ( *با تهیونگ دست میده )
🐹 : بیا با تو ام دوست باشم. ( *با نامجون دست میده )
🐹 : هوبی نیومد؟
🐨 : هوبی زودتر اومد و زودتر رفت. اون یک زمان دیگه اومد.
🐻 : هوبی هیونگ پرسید چرا هنوز نیومدی؟
🐹 : اومدم غافلگیرت کنم.
🐨 : بعد از مرخص شدنت خیلی سخت کار کردی و همه کارها رو خودت تنهایی انجام دادی.
🐹 : منظورت چیه تو ام واقعاً سخت کار کردی.
🐨 : برای تورت میجنگم.
🐹 : نه، راستش، از کار کردن لذت بردم.
🐻 : من خدمتم رو تو اواخر دهه بیست سالگی شروع کردم و تو 31 سالگی تمومش کردم.
🐨 : خیلی وقته گذشته... خیلی وقته منتظرمون موندن... این دوران انتظار آسون نیست.
🐻 : اینکه اینقدر منتظرمون موندن منو شگفتزده میکنه... ما هم زیاد جلوی چشمشون نبودیم.
🐨 : درسته ما نمیتونیم خودمون رو در معرض دید عموم قرار بدیم. کلی آرمی دور ساختمون هایب جمع شدن، من نگران امنیتشونم فکر میکنم بهتره که تو هم سالم به خونه برگردی.
🐻 : این خیلی خطرناک به نظر میاد.
🐨 : درسته
🐻 : اگرچه آرمیهای زیادی از کشورهای مختلف حضور داشتن.
🐨 : بله.
🐹 : راستش من پاهامو دراز میکنم و میخوابم.
🐻 : آره به اونشم میرسیم.
🐹 : پاهاتو دراز کنی و یک چرت بزنی؟
🐻 : نه بابا حالا باید حسابی کار کنیم.
🐹 : باشه بهت اعتماد دارم.
🐹 : هیکلتون خیلی خوب شده. اگه باهاتون دعوا کنم کتک میخورم؟
🐻 : در واقع میبازی.
🐹 : منم همینطور فکر میکنم.
🐻 : هیونگ من جاهای ترسناکی رفتم.
🐹 : بیا با هم دوست باشیم. ( *با تهیونگ دست میده )
🐹 : بیا با تو ام دوست باشم. ( *با نامجون دست میده )
🐹 : هوبی نیومد؟
🐨 : هوبی زودتر اومد و زودتر رفت. اون یک زمان دیگه اومد.
🐻 : هوبی هیونگ پرسید چرا هنوز نیومدی؟
🐹 : اومدم غافلگیرت کنم.
🐨 : بعد از مرخص شدنت خیلی سخت کار کردی و همه کارها رو خودت تنهایی انجام دادی.
🐹 : منظورت چیه تو ام واقعاً سخت کار کردی.
🐨 : برای تورت میجنگم.
🐹 : نه، راستش، از کار کردن لذت بردم.
🐻 : من خدمتم رو تو اواخر دهه بیست سالگی شروع کردم و تو 31 سالگی تمومش کردم.
🐨 : خیلی وقته گذشته... خیلی وقته منتظرمون موندن... این دوران انتظار آسون نیست.
🐻 : اینکه اینقدر منتظرمون موندن منو شگفتزده میکنه... ما هم زیاد جلوی چشمشون نبودیم.
🐨 : درسته ما نمیتونیم خودمون رو در معرض دید عموم قرار بدیم. کلی آرمی دور ساختمون هایب جمع شدن، من نگران امنیتشونم فکر میکنم بهتره که تو هم سالم به خونه برگردی.
🐻 : این خیلی خطرناک به نظر میاد.
🐨 : درسته
🐻 : اگرچه آرمیهای زیادی از کشورهای مختلف حضور داشتن.
🐨 : بله.
- ۱.۴k
- ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط