"نفرین عشق"
"نفرین عشق"
season:²
part:⁵⁹
وقتی وارد اتاق شدم دیدم دخترا با بالشت به سمتم حمله ور شدن
یونا:ب.بچه بغلمه یکم آروم تر
فریاد زد
باک هیون: مامانی اینا چشونه
باهینی:مامان؟اینجا چه خبره؟
بورام:از کی تا حالا تو شدی مامان باک هیون؟
از بغلم دراومد رفت پیش سومین
یونا:میتونم توضیح بدم ولی یکم آروم باشید لطفا نفس بگیرین
بورام:گوشامون آمادن
باهینی:چرا قضیه تهیونگ رو بهم نگفته بودی؟
یکی به بازوش زد
بورام:ایی الان میگه
یونا:خب...منو تهیونگ
بورام:بازم؟
یونا:آره
با کنجکاوی طوری که چشماش برق میزد گفت
باهینی:بازم چی...چی شده
یونا:باهمیم
با تعجب گفت
باهینی: واقعاً؟
یونا:آره
بورام:میدونستم
یونا:از کجا
بورام:خب...خیلی معلوم بود..
بی حوصله ادامه داد
بورام:خلاصه که خوشحال شدم بازم باهمین...من دیگه میرم بخوابم
با تعجب گفتم
یونا:باشه...ممنون شب بخیر
باهینی:چشه
یونا: نمیدونم
باهینی:راستی قضیه حیاط...
یونا:نیازی به توضیح نیست همه چیو فهمیدم
باهینی:باشه ولی تو باید قبل بورام بهم تهیونگ رو میگفتی
یونا:همه چی درمورد زندگیم تموم شده بود باید اونو میفهمیدی؟
باهینی:باشه خب...چرا جوش میاری
یونا:آخه همه چی درمورد منو میدونی
باهینی:بایدم بدونم...ولی تهیونگ از همه واجب تر بود باید اونو زودتر میگفتی...وای!یادته تو دیدار اول گفتم پسر خوشتیپیه؟
یونا:وقت خوابت گذشته برو بخواب
باهینی:تو چت شد یهو
یونا:چیزی نیست... فقط دیر وقته و واسم جای سواله این همه انرژی از کجا آوردی
باهینی:یهو جو گرفت... شب بخیر
یونا:شب بخیر
رو به باک هیون کرد
باهینی:شب بخیر مرد کوچولو
باک هیون:شب بخیر خاله
باهینی:آخی...یونا آوردیش تا مواظبمون باشه؟
خنده ریزی کردم
یونا:آره
خندید و رفت
یونا:خب...بیا پیشم باهم بخوابیم
اومد تو بغلم...موهاشو نوازش میکردم
یونا:خسته ای؟
باک هیون: آره...ولی خوشحالم که بلاخره مامانمو پیدا کردم
لبخند زدم
باک هیون:راستی چطوری با بابام آشنا شدین؟
با لبخند گفتم
یونا:خیلی کنجکاویا
باک هیون: آره خب...
یونا: بعداً بهت میگم
باک هیون:نمیشه الان؟
یونا:آخه هردو خسته ایم...با یه قصه چطوری؟
یکم بلند گفت
باک هیون:آره
یونا:هیس...یکم آروم بقیه خوابن
باک هیون:ببخشید
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #شوگا #نامجون #جیهوپ #جیمین #جین #اسمات #وانشات
season:²
part:⁵⁹
وقتی وارد اتاق شدم دیدم دخترا با بالشت به سمتم حمله ور شدن
یونا:ب.بچه بغلمه یکم آروم تر
فریاد زد
باک هیون: مامانی اینا چشونه
باهینی:مامان؟اینجا چه خبره؟
بورام:از کی تا حالا تو شدی مامان باک هیون؟
از بغلم دراومد رفت پیش سومین
یونا:میتونم توضیح بدم ولی یکم آروم باشید لطفا نفس بگیرین
بورام:گوشامون آمادن
باهینی:چرا قضیه تهیونگ رو بهم نگفته بودی؟
یکی به بازوش زد
بورام:ایی الان میگه
یونا:خب...منو تهیونگ
بورام:بازم؟
یونا:آره
با کنجکاوی طوری که چشماش برق میزد گفت
باهینی:بازم چی...چی شده
یونا:باهمیم
با تعجب گفت
باهینی: واقعاً؟
یونا:آره
بورام:میدونستم
یونا:از کجا
بورام:خب...خیلی معلوم بود..
بی حوصله ادامه داد
بورام:خلاصه که خوشحال شدم بازم باهمین...من دیگه میرم بخوابم
با تعجب گفتم
یونا:باشه...ممنون شب بخیر
باهینی:چشه
یونا: نمیدونم
باهینی:راستی قضیه حیاط...
یونا:نیازی به توضیح نیست همه چیو فهمیدم
باهینی:باشه ولی تو باید قبل بورام بهم تهیونگ رو میگفتی
یونا:همه چی درمورد زندگیم تموم شده بود باید اونو میفهمیدی؟
باهینی:باشه خب...چرا جوش میاری
یونا:آخه همه چی درمورد منو میدونی
باهینی:بایدم بدونم...ولی تهیونگ از همه واجب تر بود باید اونو زودتر میگفتی...وای!یادته تو دیدار اول گفتم پسر خوشتیپیه؟
یونا:وقت خوابت گذشته برو بخواب
باهینی:تو چت شد یهو
یونا:چیزی نیست... فقط دیر وقته و واسم جای سواله این همه انرژی از کجا آوردی
باهینی:یهو جو گرفت... شب بخیر
یونا:شب بخیر
رو به باک هیون کرد
باهینی:شب بخیر مرد کوچولو
باک هیون:شب بخیر خاله
باهینی:آخی...یونا آوردیش تا مواظبمون باشه؟
خنده ریزی کردم
یونا:آره
خندید و رفت
یونا:خب...بیا پیشم باهم بخوابیم
اومد تو بغلم...موهاشو نوازش میکردم
یونا:خسته ای؟
باک هیون: آره...ولی خوشحالم که بلاخره مامانمو پیدا کردم
لبخند زدم
باک هیون:راستی چطوری با بابام آشنا شدین؟
با لبخند گفتم
یونا:خیلی کنجکاویا
باک هیون: آره خب...
یونا: بعداً بهت میگم
باک هیون:نمیشه الان؟
یونا:آخه هردو خسته ایم...با یه قصه چطوری؟
یکم بلند گفت
باک هیون:آره
یونا:هیس...یکم آروم بقیه خوابن
باک هیون:ببخشید
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #شوگا #نامجون #جیهوپ #جیمین #جین #اسمات #وانشات
۴.۲k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.