وقت

وقتے

عقربه هاےمژه
در
ساعت چشمهایم

روی
تیڪ تاڪ اشڪ بایستد

یعنے
تو رفتہ اے

و
زنگ گریه هاےمن

بلند و بلندتر
در خالے خانہ میپیچد
دیدگاه ها (۱)

یه جایی هست توزندگیبعد ازکلی دویدنیهومی ایستیسرتو میندازی پا...

تمام خوبے‌ها را برایت آرزو مے‌ڪنم نہ خوشے‌هــا راز...

خـدایــامـحـکومـیتـم را تمـــام کــن..."خســته شــدمبــس که ...

اولین بار نیس که آرام گریه می کنماما اولین بارم است که گریه...

part 4یونگی | POVصبح با صدایی بیدار شدم که هیچ جوره به خواب‌...

p¹²شبیه روح بود.. شنبه رسید.. و جونگکوک وارد خونه شد.. ات سر...

وقتی که دوستش داشتی اما... پارت 3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط