بعد از اینکه دکتر به بادیگارد برگه رو داد تا دارو های مور
بعد از اینکه دکتر به بادیگارد برگه رو داد تا دارو های مورد نیاز رو بگیره به سمت در حرکت کرد و پایین رفت که با جونگ کوک مواجه شد
* آقای جعون بدنشون خونریزی داشت پانسمان کردم و چند تا دارو و قرص هم نوشتم که باید سر وقت ازش استفاده کنن براشون سرم و آرامبخش هم زدم که درد کمتری داشته باشن
- میتونی بری
دکتر سر خم کرد و رفت
جونگ کوک به سمت بالا حرکت کرد و در رو که باز کرد با جسم کوچیک لارا که تنش پر از زخم و رده های کبودی بود مواجه شد ته دلش عذاب وجدان داشت و مدام به خودش لعنت میرستاد که چرا با کسی که دیوانه وار عاشقش اینکارو کرده به سمتش رفت دستش رو نوازش وار روی گونه اش میکشید و با انگشت اشاره اش با موهاش بازی میکرد
- لعنت به من نباید .. نباید باهات اینکارو میکردم ولی توو خیلی سرکش شدی لارا و منم باید ادبت میکردم
وقتی لارا رو میدید دلش براش ضعف میرفت دلش میخواست همین الان لارا رو ببوسه جوری لبهاشو مک بزنه و دلتنگیش رو رفع کنه و به کل دنیا فریاد بزنه که این شخص مال منه هر کی بیاد سمتش میکشمش
- چشمای خوشگلتون باز کن لارا تو که نمیخوای منو دیوونه کنی ، نه وقتی که الان نیازت دارم که پیشم بمونی نه الان که آغوشت تنهای جایی هست که میتونم بهش پناه ببرم نه وقتی که لبهات تنها چیزی هست که میتونه عطش منو رفع کنه
اینهارو میگفت و توی دلش به این حجم از دیوانگی خودش میخندید
ویو لارا : چشمامو رو آروم باز کردم دیدم هنوز تار بود بعد از چند بار پلک زدن فهمید چه اتفاقی براش افتاده سرشو به سمت چب چرخوند و سرمی رو توی دستش دید هنوز هم سر گیجه داشت و میخواست بلند بشه اما انگار هیچکدوم از قسمتهای بدنش برای این کار باهاش همکاری نمیکردن صدای در رو شنید و با وارد شدن قامت بزرگ جونگ کوک مواجه شد نمیدونست چی بگه چیزی هم نداشت که بگه از گوشه ی چشمش اشک ریخت
جونگ کوک با دیدن اشک های بایول بیشتر عصبی شد ولی سعی میکرد خودش رو آروم کنه
- مگه بهت نگفتم حق نداری گریه کنی ، گفته بودم نباید بترسی گفته بودم
+ کوک بسه دیگ تحمل ندارم توی لعنتی چرا اینکارو میکنی
کوک برای آروم کردن بیبی کوچولوش آروم اون رو بغل کرد تا آروم بشه سرشو به سینش چسوبند و لارا هم آروم گریه میکرد
* آقای جعون بدنشون خونریزی داشت پانسمان کردم و چند تا دارو و قرص هم نوشتم که باید سر وقت ازش استفاده کنن براشون سرم و آرامبخش هم زدم که درد کمتری داشته باشن
- میتونی بری
دکتر سر خم کرد و رفت
جونگ کوک به سمت بالا حرکت کرد و در رو که باز کرد با جسم کوچیک لارا که تنش پر از زخم و رده های کبودی بود مواجه شد ته دلش عذاب وجدان داشت و مدام به خودش لعنت میرستاد که چرا با کسی که دیوانه وار عاشقش اینکارو کرده به سمتش رفت دستش رو نوازش وار روی گونه اش میکشید و با انگشت اشاره اش با موهاش بازی میکرد
- لعنت به من نباید .. نباید باهات اینکارو میکردم ولی توو خیلی سرکش شدی لارا و منم باید ادبت میکردم
وقتی لارا رو میدید دلش براش ضعف میرفت دلش میخواست همین الان لارا رو ببوسه جوری لبهاشو مک بزنه و دلتنگیش رو رفع کنه و به کل دنیا فریاد بزنه که این شخص مال منه هر کی بیاد سمتش میکشمش
- چشمای خوشگلتون باز کن لارا تو که نمیخوای منو دیوونه کنی ، نه وقتی که الان نیازت دارم که پیشم بمونی نه الان که آغوشت تنهای جایی هست که میتونم بهش پناه ببرم نه وقتی که لبهات تنها چیزی هست که میتونه عطش منو رفع کنه
اینهارو میگفت و توی دلش به این حجم از دیوانگی خودش میخندید
ویو لارا : چشمامو رو آروم باز کردم دیدم هنوز تار بود بعد از چند بار پلک زدن فهمید چه اتفاقی براش افتاده سرشو به سمت چب چرخوند و سرمی رو توی دستش دید هنوز هم سر گیجه داشت و میخواست بلند بشه اما انگار هیچکدوم از قسمتهای بدنش برای این کار باهاش همکاری نمیکردن صدای در رو شنید و با وارد شدن قامت بزرگ جونگ کوک مواجه شد نمیدونست چی بگه چیزی هم نداشت که بگه از گوشه ی چشمش اشک ریخت
جونگ کوک با دیدن اشک های بایول بیشتر عصبی شد ولی سعی میکرد خودش رو آروم کنه
- مگه بهت نگفتم حق نداری گریه کنی ، گفته بودم نباید بترسی گفته بودم
+ کوک بسه دیگ تحمل ندارم توی لعنتی چرا اینکارو میکنی
کوک برای آروم کردن بیبی کوچولوش آروم اون رو بغل کرد تا آروم بشه سرشو به سینش چسوبند و لارا هم آروم گریه میکرد
۳.۸k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.