زندگی احساسی من
زندگی احساسی من
p2فصل دوم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انیا: من دیه حرفی ندارم.
بکی: اخه خیلی کیوتتتتتتت
میخامشششششش
انیا: مگ وسیلس
بکی: من کاری کردم تا تو به عشقت برسی توهم الان باید کاری کنی تا به عشقم برسم
انیا: ودف بمنچه تسوکی کاری کرد تا من به عشقم برسم
بکی: خب تسوکی شوهر من من و تسوکی فرقی نداریم دوتامون از یه خونیم
انیا: شتتتتت😐 حالت خوبه؟!
بکی: دارم ع درد عشق میمیرممممم
انیا: جوری میگه انگار دو طرف عاشق همدیگن بعد تسوکی بهش خیانت کرده
بکی: عه ول کن بیا بریم پیش تسوکی
انیا: خب من نمیتونم مهمون داریم
بکی: مهمونتون کیع؟
انیا: ننه بابا دامیان
بکی: عیجان پ من برم پیش عشقم فعلااااا
انیا: هی خدا
دامیان رسید خونه دیدبکی شاد شنگول دارع ع خونشون میره بیرون دامیان رفت خونه سلام کرد به انیا گف
دامیان: بکی چش بود انقد شاد شنگول بود
انیا: عاشق شده ولش کن
دامیان: نه بابا حالا کی هست
انیا: ولش کن، بابات اینا کی میان؟!
دامیان: ساعت ۷
انیا: خوبه
دامیان: اممم عشقمممم
انیا: ودف عشقم ع کجا درومد
دامیان: دستت درد نکنه یعنی من نمیتونم به دوست دخترم بگم عشقم
انیا: اولن من دوس دخترت نیستم زنتم دومن بیا کمکم شام درست کن
دامیان: هی خدا
ــــــــــــــــــــــــــ
ساعت ۷
ـــــــــــــــــــــــ
مهموناشون اومدن درو باز کردم سلام علیک کردن
بابا دامیان: خب چخبر
انیا و دامیان: هیچ سلامتی
مامان دامیان: میگم کم کم شروع کنین دیگه
دامیان: چیو
بابا دامیان: خب تا جوونین دست به کار بشین دیگه تا زود بزرگ شه ما هم هوس کردیم
دامیان: هوس چی؟! غذا؟!
بابا و مامان دامیان: هههه نه منظورمون نوه بود
انیا و دامیان: چییییی
مامان بابا دامیان: د دست بکار شید زود
انیا و دامیان: 😐
«پایان پارت دوم فصل دوم»
p2فصل دوم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انیا: من دیه حرفی ندارم.
بکی: اخه خیلی کیوتتتتتتت
میخامشششششش
انیا: مگ وسیلس
بکی: من کاری کردم تا تو به عشقت برسی توهم الان باید کاری کنی تا به عشقم برسم
انیا: ودف بمنچه تسوکی کاری کرد تا من به عشقم برسم
بکی: خب تسوکی شوهر من من و تسوکی فرقی نداریم دوتامون از یه خونیم
انیا: شتتتتت😐 حالت خوبه؟!
بکی: دارم ع درد عشق میمیرممممم
انیا: جوری میگه انگار دو طرف عاشق همدیگن بعد تسوکی بهش خیانت کرده
بکی: عه ول کن بیا بریم پیش تسوکی
انیا: خب من نمیتونم مهمون داریم
بکی: مهمونتون کیع؟
انیا: ننه بابا دامیان
بکی: عیجان پ من برم پیش عشقم فعلااااا
انیا: هی خدا
دامیان رسید خونه دیدبکی شاد شنگول دارع ع خونشون میره بیرون دامیان رفت خونه سلام کرد به انیا گف
دامیان: بکی چش بود انقد شاد شنگول بود
انیا: عاشق شده ولش کن
دامیان: نه بابا حالا کی هست
انیا: ولش کن، بابات اینا کی میان؟!
دامیان: ساعت ۷
انیا: خوبه
دامیان: اممم عشقمممم
انیا: ودف عشقم ع کجا درومد
دامیان: دستت درد نکنه یعنی من نمیتونم به دوست دخترم بگم عشقم
انیا: اولن من دوس دخترت نیستم زنتم دومن بیا کمکم شام درست کن
دامیان: هی خدا
ــــــــــــــــــــــــــ
ساعت ۷
ـــــــــــــــــــــــ
مهموناشون اومدن درو باز کردم سلام علیک کردن
بابا دامیان: خب چخبر
انیا و دامیان: هیچ سلامتی
مامان دامیان: میگم کم کم شروع کنین دیگه
دامیان: چیو
بابا دامیان: خب تا جوونین دست به کار بشین دیگه تا زود بزرگ شه ما هم هوس کردیم
دامیان: هوس چی؟! غذا؟!
بابا و مامان دامیان: هههه نه منظورمون نوه بود
انیا و دامیان: چییییی
مامان بابا دامیان: د دست بکار شید زود
انیا و دامیان: 😐
«پایان پارت دوم فصل دوم»
۱۰.۷k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.