گلویم را می فشارد

گلویم را می فشارد،
رهایم نمی کند
این خاطرات تُخس لعنتی...
انگار سنگینی همه ی آدم های دنیا را
به من حواله داده اند.
رهایم نمی کند
این حس مبهمِ خواستن و نتوانستن.
انگار روحم از این انبساط و انقباض
تَرک برداشته است.
رهایم نمی کند
این افکار مزاحمی که
صدایش گوشم را کَر کرده است.

#ساناز_قاسمیان
دیدگاه ها (۰)

یه جایی خوندم نوشته بود:"به قول سورنا من افسرده نیستم من فقط...

متاسفم برای تمام لحظه هایی کهمی توانستیم زندگی کنیم اما در غ...

آنتوان چخوف یه جایی خیلی خوب گفته:[هیچ‌ نیمه‌گمشده‌ای وجود ن...

یه تئوری خیلی قشنگی توی کتاب«کتابخانه‌‌ نیمه‌ شب» بود که می ...

«معشوق سابق» پارت شصت و یک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط