دختر خالم بچه بود رفته بودیم رامسر عینک آفتابی خواست براش
دختر خالم بچه بود رفته بودیم رامسر عینک آفتابی خواست براش نخریدن ؛
بعد از این که کلی گریه کرد رفتن گرفتن اما اون عینکشو انداخت تو دریا گفت بعد از این که این همه گریه کردم میخوام چی کار دیگه!
حالا منم همون خدایا .
بعد از این که کلی گریه کرد رفتن گرفتن اما اون عینکشو انداخت تو دریا گفت بعد از این که این همه گریه کردم میخوام چی کار دیگه!
حالا منم همون خدایا .
- ۱.۸k
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط