پارت 1
#پارت 1
ات دردوران بچگی اش مادرش را بر اثر یک حادثه ی ناراحت کننده ازدست داد، بعداز مدتی پدرش را بر اثر تومور مغزی از دست داد، وصیت پدرش این بود که دوستش ک مثل برادر ان بود دخترش را به فرزند خوندگی قبول کند.
خانواده ای ک ات را به فرزند خوندگی قبول کرد یک پسر دختر باز داشتن ک همسن ات بود.
مدتی از مرگ پدرش گذشت،
ات: عمه جونم. عمه: جونم دخترم
ات: من باید برم فرم مدسه بگیرم چیزی خواستی بگو.
عمه: نه به سلامت مواظب خودت باش. اها اها امروز پسرم میاد مهمونم داریم یکم وسیله بگیر.
ات: چشم.
ات وسیله هایی ک عمه اش گفته بود را خرید و فرم لباس را خرید و به سمت خانه رفت. ات وقتی وارد خانه شد، ات: عمه من اومدم
عمه خانه نبود، ک ات پشت سر هم عمه را صدا میکرد، که جونکوک گفت: .........
ات دردوران بچگی اش مادرش را بر اثر یک حادثه ی ناراحت کننده ازدست داد، بعداز مدتی پدرش را بر اثر تومور مغزی از دست داد، وصیت پدرش این بود که دوستش ک مثل برادر ان بود دخترش را به فرزند خوندگی قبول کند.
خانواده ای ک ات را به فرزند خوندگی قبول کرد یک پسر دختر باز داشتن ک همسن ات بود.
مدتی از مرگ پدرش گذشت،
ات: عمه جونم. عمه: جونم دخترم
ات: من باید برم فرم مدسه بگیرم چیزی خواستی بگو.
عمه: نه به سلامت مواظب خودت باش. اها اها امروز پسرم میاد مهمونم داریم یکم وسیله بگیر.
ات: چشم.
ات وسیله هایی ک عمه اش گفته بود را خرید و فرم لباس را خرید و به سمت خانه رفت. ات وقتی وارد خانه شد، ات: عمه من اومدم
عمه خانه نبود، ک ات پشت سر هم عمه را صدا میکرد، که جونکوک گفت: .........
۶۷۷
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.