یادشبخیر

#یادش_بخیر🙏
یادش بخیرحاج شیخ محمدتقے،پسرشیخ جعفر،همیشه شوشترکع بودم،ازسرکارخسته کع برمیگشتم خونه،سرراه،اول میرفتم پیش شیخ،اون،مث ی پدردلسوزبودبرام،راستش،پدرم زیاددختردوست نبود،این اواخرعمرش ازطرف خدابچه اےدرآغوشم شده بود،خداهمہ رفتگان روبیامرزه، من اون موقع شڪایتم ازروزگارورفتاراےبعضےآدماسرڪارروپیش اون میبردم،خیلےباخانمش ایاق بودیم،هرپنج شنبه واسه دوازده امام سفره مینداخت تواتاق خودش،خطش خیلےمعجزه داشت،حرف راجب این عالم ربانےعلیہ رحمه ،بسیاره،.....
💞 🔴 💞 🔴 💞 🔴 💞 🔴 💞

✍ می گویند روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه می‌کند.

🔵 شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده که این‌گونه اشک می‌ریزید؟ آیا کسی به شما چیزی گفته؟»

🔵 شیخ جعفر در میان گریه‌ها گفت: «آری، یکی از لات‌های این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.»

🔵 همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟»

🔵 🔴 🔵 شیخ در جواب می گوید:«او به من گفت شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من می‌گویند. آیا تو هم همانی هستی که همه می‌گویند؟! و این سئوال حالم را عجیب دگرگون کرد.»

#داستانک
#تلنگر
دیدگاه ها (۳)

00:00#واقعا_آدم_ی_وقتایے_ے_جاهایے_خودش_رو_جا_میگذاره_جانا.آد...

#فانوس_نمےخواهد....فانوس نمیخواهد، از نور تو مهتابم آرام تر...

☘ ☘ 📝 #داستان_کوتاه #نور_از_نان_بهتر_است👌 این همه گندم، ای...

گریه ڪنH:H عیبےندارد😢 دل💜 💙 💚 سبڪ ترمیشوے.....بغض خود را بشک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط