🦋رمان پسر دایی من🦋
🦋رمان پسر دایی من🦋
《پارت¹》
نفس...نفس
_هوم
پاشو پاشو دانشگات دیر میشه
یهوو مثل فنر از جام بلند شدم
وای مامان چرا بیدارم نکردی
_خبه خبه دختره چشم سفید دوساعته دارم بیدارش میکنم بعد میگه چرا بیدارم نکردی پاشو بیا صبحانه بخور بعد برو دانشگات خب بزارید خودمو معرفی کنم اسمم نفسه ۲۳سالمه دانشجو هستم و یه داداش به اسم نریمان که شرکت ساخت و ساز داره و پدرم(نادر) دکتر قلب و عروق و مادرم (نرگس ) خانه داره پا شدم اول رفتم دسشویی کارای مربوطه رو انجام دادم بعد یه دوش گرفتم اومد بیرون رفتم سمت کمدم و لباسامو انتخاب کردم و پوشیدم رفتم جلوی آیینه وایسادم اول موهامو شونه کردم و آزاد گذاشتمشون یه خط چشم کشیدم بعد یه ریمل زدم و با یه برق لب ارایشمو به پایان رسوندم کیف و گوشیم رو برداشتم و رفتم پایین به همه سلام دادم اونام با لبخند جوابمو دادن
خب دیگه من برم فعلا
آهان راستی نفس
جان مامان
اون پسر داییت که رفته بود خارج از کشور هان اونو میگی اسمش چی بود آهان هامون آره همون اومده ایران و امروز شام میان اینجا بعد دانشگاهت به هیچکس قول مول ندی بری گردش باشه
چشم مادر مادر من فعلا
رفتم بیرون و سوار ماشینی که بابا برام خریده بود شدم و راه افتادم وقتی رسیدم ماشینمو پارک کردم ورفتم داخل تا از مدیر بپرسم کدوم کلاس باید برم
چند تقه به در زدم که شنیدم گفت بیا تو
سلام خسته نباشید
سلام دخترم بفرما کاری داشتی بامن
اممم بله من تازه اومدم میخواستم ببینم کدوم کلاس هستم
خیلی خوش اومدی اسمت چیه دخترم
نفس بهداد
آهان اگه یه لحظه صبر کنی من چک کنم
البته چرا که نه بفرمایید
دخترم شما طبقه بالا سمت راست در سفیده کلاس شماست
خیلی ممنون بااجازه
خواهش میکنم
#نفس
رفتم داخل کلاس همه صورت ها سمت من چرخید داشتم میچرخیدم جای خای پیدا کنم که پیش یه دختر یه صندلی خالی بود رفتم نشستم
🦋ادامه دارد...🦋
《پارت¹》
نفس...نفس
_هوم
پاشو پاشو دانشگات دیر میشه
یهوو مثل فنر از جام بلند شدم
وای مامان چرا بیدارم نکردی
_خبه خبه دختره چشم سفید دوساعته دارم بیدارش میکنم بعد میگه چرا بیدارم نکردی پاشو بیا صبحانه بخور بعد برو دانشگات خب بزارید خودمو معرفی کنم اسمم نفسه ۲۳سالمه دانشجو هستم و یه داداش به اسم نریمان که شرکت ساخت و ساز داره و پدرم(نادر) دکتر قلب و عروق و مادرم (نرگس ) خانه داره پا شدم اول رفتم دسشویی کارای مربوطه رو انجام دادم بعد یه دوش گرفتم اومد بیرون رفتم سمت کمدم و لباسامو انتخاب کردم و پوشیدم رفتم جلوی آیینه وایسادم اول موهامو شونه کردم و آزاد گذاشتمشون یه خط چشم کشیدم بعد یه ریمل زدم و با یه برق لب ارایشمو به پایان رسوندم کیف و گوشیم رو برداشتم و رفتم پایین به همه سلام دادم اونام با لبخند جوابمو دادن
خب دیگه من برم فعلا
آهان راستی نفس
جان مامان
اون پسر داییت که رفته بود خارج از کشور هان اونو میگی اسمش چی بود آهان هامون آره همون اومده ایران و امروز شام میان اینجا بعد دانشگاهت به هیچکس قول مول ندی بری گردش باشه
چشم مادر مادر من فعلا
رفتم بیرون و سوار ماشینی که بابا برام خریده بود شدم و راه افتادم وقتی رسیدم ماشینمو پارک کردم ورفتم داخل تا از مدیر بپرسم کدوم کلاس باید برم
چند تقه به در زدم که شنیدم گفت بیا تو
سلام خسته نباشید
سلام دخترم بفرما کاری داشتی بامن
اممم بله من تازه اومدم میخواستم ببینم کدوم کلاس هستم
خیلی خوش اومدی اسمت چیه دخترم
نفس بهداد
آهان اگه یه لحظه صبر کنی من چک کنم
البته چرا که نه بفرمایید
دخترم شما طبقه بالا سمت راست در سفیده کلاس شماست
خیلی ممنون بااجازه
خواهش میکنم
#نفس
رفتم داخل کلاس همه صورت ها سمت من چرخید داشتم میچرخیدم جای خای پیدا کنم که پیش یه دختر یه صندلی خالی بود رفتم نشستم
🦋ادامه دارد...🦋
۹۰۱
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.