آسمان من ،
آسمان من ،
صاف تا قسمتی بی تاب است . . .
فصل ها را نمی شناسد . . .
گرمایِ وحشیِ تصورِ حضورت ،
جغرافیایِ تاریخ را به هم می تابانَد . . .
نه توانِ دیدن دارم ،
و نه حتی شنیدن . . .
می ترسم بخاری شوم ،
حوالیِ دورترین جزایرِ ،
متروکِ قرون عشق . . .
دریایِ من خروشان ،
همراه با امواج دلتنگی ست . . .
هیچ ساحلی رامَش نکرده ،
جز صخره ی ساحلِ گم شده ی دستانِ تو . . .
صاف تا قسمتی بی تاب است . . .
فصل ها را نمی شناسد . . .
گرمایِ وحشیِ تصورِ حضورت ،
جغرافیایِ تاریخ را به هم می تابانَد . . .
نه توانِ دیدن دارم ،
و نه حتی شنیدن . . .
می ترسم بخاری شوم ،
حوالیِ دورترین جزایرِ ،
متروکِ قرون عشق . . .
دریایِ من خروشان ،
همراه با امواج دلتنگی ست . . .
هیچ ساحلی رامَش نکرده ،
جز صخره ی ساحلِ گم شده ی دستانِ تو . . .
۳۸۲
۰۹ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.