می رفت آفتاب و به دنبال می کشید

می رفت آفتاب و به دنبال می کشید

دامن ز دست کشته خود روز نیمه جان

خونین فتاده روز از آن تیغ خون فشان

در خاک می تپید و پی یار می خزید

خندید آفتاب که: این اشک و آه چیست؟

خوش باش روز غمزده هنگام رفتن است

چون من بخند خرم و خوش این چه شیوناست؟

ما هر دو می رویم دگر جای شکوه نیست

نالید روز خسته که: ای پادشاه نور

شادی از آن توست نه از آن من: بلی

ما هر دو می رویم ازین رهگذر ولی

تو می روی به حجله ومن می روم به گور

#شعر #غزل #هوشنگ_ابتهاج #ادبیات
دیدگاه ها (۰)

نشود فاش کسی آنچه میان من و توستتا اشارات نظر نامه رسان من و...

پرتو شعله عصیان زمانی سایههرچه خوانند تو را برتر از آنی سایه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط