به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم

به کویت با دل شاد آمدم، با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم، درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم، به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست، کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم در به در رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم، در گذر از من
ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم
تو رشک آفتابی کی به دست #سایه می آیی؟
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم...

#هوشنگ_ابتهاج

.
دیدگاه ها (۱)

نمیدانند که عشق راه بلا نیستدر این عالم کسی فکر دوا نیستز مج...

‌‌خوش بنواز ساز راکه عمر آدمی دمی‌ست..خوش بنواز، زندگیچه خوش...

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی.....دام تزویر مکن چون د...

#عاشقانه_های_من#شعر #شعر_های_زیبا#زیبا #عاشقانه #غمگین #دلتن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط